نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
زبان پیام هوس داشت شستم انشا را
درون سینه بریدم سر تمنا را
چگونه عرض تمنا کنم که حسن غیور
نداده راه درین پرده رمز و ایما را
در آن نظاره که بر تیغ و کف شعور نبود
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
به زیر هر بن مو چشم روشنیست مرا
به روشنایی هر ذره روزنیست مرا
شهود بت، ز پراکندگیم باز آورد
دلیل راه حقیقت برهمنیست مرا
چو سایه از همهسو در کمین خورشیدم
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
نشسته در ظلمم با قمر چه کار مرا
چراغ تیره شبم با سحر چه کار مرا
مسیح وار کند سیر بر فلک روحم
به این طلسم فروبسته در چه کار مرا
چو ذره محرم جاوید آفتاب شدم
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
نگاه گم شده در راه کوی یار مرا
گسسته عقد گهر گریه در کنار مرا
خود از محبت جانان به خود حسد دارم
ز رشگ غیر کنون برگذشته کار مرا
ز هر یقین که شود صاف سینه صاف ترم
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
چه منت از مدد روزگار بر سر ما
که حسن فطرت اصلی نمود جوهر ما
به شعر و شاهدم از کودکی نظربازیست
که عشق خیزد از آب و هوای کشور ما
ز ذوق ما نشود باخبر مذاق سقیم
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
ز بس بود دل خود کام ناسپاس مرا
ز روی هم رسد اندوه بی قیاس مرا
بلا مقام مرا پیش ازین نمی دانست
غم تو کرد درین شهر رو شناس مرا
چه روز بود که تشریف عشق پوشیدم
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
دلا گداز که آیینه کرده سنگ تو را
کدام صیقل ابرو زدوده زنگ تو را
تو کعبه در دل ما کافران چه می جویی
گر آزری نتراشیده است سنگ تو را
کسی شکاری عشق تو را چه می داند
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
به صاف صبح نگه کن سر سبو بگشا
دهان چشمه گشادند راه جو بگشا
دل از مطالعه صبح در حجاب مدار
ز زیر هر بن مو دیده یی برو بگشا
شکاف خرقه به دقت چه می کنی پیوند؟
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
دل شکسته بود تحفه خزینه ما
نگین ملک توان ساخت ز آبگینه ما
چراغ صومعهها زنده میتوان کردن
به دوستی تو، یعنی به سوز سینه ما
تو کار غیب چه دانی که چیست؟ طعنه مزن
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
ادب گرفته عنان خمار و مستی ما
برابر است بلندی ما و پستی ما
به خود ز دوست نیابیم تا ز می مستیم
تمام دوست پرستی است می پرستی ما
هزار ساغر دیدار شد تهی و هنوز
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
سحر منادی بلبل به گلستان دریاب
صلای صحبت گل می زند زمان دریاب
هر آن دقیقه که دریافتی ز عمر از تست
که می شود نفس رفته را ضمان دریاب
تو را فریضه بود رفتنی به خانه دوست
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳
نشاط عید گدا عجب پادشا بشکست
شد از معانقه چین بر رخ قبا بشکست
چنان به یک دگر آمیختند شیخ و ندیم
که مست شیشه در آغوش پارسا بشکست
رییس و قاضی و مفتی به رقص برجستند
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴
نظر به ظاهر و صیاد در خفا خفتست
اجل رسیده چه داند بلا کجا خفتست
کجا ز فتنه آن چشم نیم باز رهیم
که فتنه خاسته از خواب و پای ما خفتست
کسی به قلب شبم ترکتاز می آرد
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵
گریزد از صف ما هر که مرد غوغا نیست
کسی که کشته نشد از قبیله ما نیست
جمال مغبچه دیدی شراب مغبچه نوش
مگوی عذر که در کیش ما مدارا نیست
ز پای تا به سرش ناز و غمزه در اعراض
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶
حریف دردی و صافی نیی خطا اینجاست
تمیز ناخوش و خوش می کنی بلا اینجاست
بغیر دل همه نقش و نگار بی معنی است
همین ورق که سیه گشته مدعا اینجاست
ز فرق تا قدمش هر کجا که می نگرم
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
به حرف اهل غرض قرب و بعد ما بندست
دل شکسته ما را هزار پیوندست
از آن دمم که به حیرت فکنده دیدن او
نگه به گوشه چشمم هنوز در بندست
نگه دلیر نشد تا مژه به پیش آمد
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶
ره حریف گرفتم که شیشه یار منست
خرد پیاده شد از من که می سوار منست
جراحتم همه راحت شد از سعادت عشق
گلی که در ره من بکشفد ز خار منست
اگر درستیی در کار جام و مینا هست؟
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱
خمار می به لبم قفل زد ایاغ کجاست؟
کلید میکده گم کرده ام چراغ کجاست؟
نه عندلیب غزل خوان نه شاخ گل خندان
درین بهار کسی را دل و دماغ کجاست؟
شکوفه را به نم ابر جامه در گرو است
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴
به شرح حالت من نامه ها در اطرافست
هزار قافله ام زیر بار او صافست
به مهربانی او اعتماد نتوان کرد
که تازه عاشقم و خاطرش به من صافست
به ناله اشک فشانم که تازه دولت را
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶
چنان ز خانه برون رفتنم به دل ننگ است
که آستانه بیابان و گام فرسنگ است
به جان در تن مفلوج گشته می مانم
که در برآمدنم رنج و ماندنم ننگ است
رگ روان بگدازد چو گریه گرم شود
[...]