گنجور

ناصرخسرو » دیوان اشعار » مسمط

 

خیرالوری بعد النبی نورالهدی فی المنصب

شمس الندی فی‌المغرب بدرالدجی فی الموکب

ناصرخسرو
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸

 

احسنت یا بدرالدجی لبیک یا وجه‌العرب

ای روی تو خاقان روز وی موی تو سلطان شب

شمس‌الضحی ایوان تو بدر الظم دیوان تو

فرمان همه فرمان تو ای مهتر عالی نسب

خه خه بنامیزد مهی هم صدر و بدر درگهی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹

 

یارب چه بود آن تیرگی و آن راه دور و نیمشب

وز جان من یکبارگی برده غم جانان طرب

گردون چو روی عاشقان در لولو مکنون نهان

گیتی چو روی دلبران پوشیده از عنبر سلب

روی سما گوهر نگار آفاق را چهره چو قار

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱ - افگنده در شور و شغب جان و دل عشاق را

 

ای کودک زیبا سلب سیمین بر و بیجاده لب

سرمایهٔ ناز و طرب حوران ز رشکت در تعب

سنایی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ملمعات » شمارهٔ ۷

 

لاح الصباح المختفی والدیک نادی بالطرب

قم فاسقنی ثم اسقنی یا بدر ماء کاللهب

می ده مرا می ده مرا کاندر غمت می به مرا

لب بر لب امشب نه مرا کامد ز غم جانم به لب

یا من له قلبی فدا و صلا علی رغم العدی

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

دل گم شد و معشوق دل من در سراغ او در طلب

گاهی به حی گه بادیه گه در عجم گه در عرب

دل داشت رنگ خون ولی معشوق دل را چون کنم

نه رنگ دارد نه نشان نه نام دارد نه نسب

سنبل نروید از سمن زنارکی بندد شمن

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

تا چند آیم بر درت با عجز و لابه نیم‌شب

بینم ترا با مدعی مست می و گرم طرب

تابم کجا با مهر تو من شبنم و خور چهر تو

تو آتشی و من نیم تو ماهتاب و من قصب

سندان دل و سیمین تنی در سیم داری آهنی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - در تهنیت ولادت امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام

 

ماه مبارک چهر من می ده که شد ماه رجب

و اندر طرب شیر عجم از مولد میر عرب

همچون رخت با صد صفا هر ساله بین عشرت فزا

جشنی زحب شاه ما رخت افکن از ما رجب

جشنی چو طور اسرار گو بیضا بچوگانش چوگو

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مراثی » شمارهٔ ۱۰ - در منقبت شیر خدا و مرثیه سیدالشهدا علیهما السلام

 

ارواح و ابدانش فدا آن ممکن واجب سلب

کز هر سر مویش بپا صدرایت از اسرار رب

صافی دلش مرآت حق گفتش همه آیات حق

در هرصفت چون ذات حق فردیست نغز و منتخب

نار صنم نور صمد ساز صفا سوز حسد

[...]

جیحون یزدی
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - ورزش روح

 

دو چیز افزونی دهد، بر مردم افزون‌طلب

سرمایهٔ عقل و خرد، پیرایهٔ علم و ادب

علم است دیهیم علا، عقل است کنج اعتلا

العلم تاج للفتی‌، والعقل طوق من ذهب

هست ار ز میراث‌ پدر، عقل غریزیت ای پسر

[...]

ملک‌الشعرا بهار