گنجور

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰

 

ره فراکار خود نمی‌دانم

غم من نیستت به غم زانم

عاشقم بر تو و همی دانی

فارغی از من و همی دانم

نکنی جز جفا که نشکیبی

[...]

انوری
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۸ - در شکایت از روزگار

 

منم آنکس که عقل را جانم

منم آنکس که روح را مانم

دعوی فضل را چو معنایم

معنی عقل را چو برهانم

گلشن روح را چو صد برگم

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

حمیدالدین بلخی » سفرنامهٔ منظوم » آغاز کتاب

 

خبری ده از آن که من دانم

که همی نام گفته نتوانم

حمیدالدین بلخی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۵۹

 

خواجه بد گویدم معاذ الله

که به بد گفتنش سخن رانم

او به ده نوع قدح من خواند

من به ده جنس مدح او خوانم

او بدی گوید و چنان داند

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۶۰

 

من که خاقانیم به هیچ بدی

بد نخواهم که اوست یزدانم

پس به نیکان کجا بد اندیشم

سر ز سنت چگونه گردانم

گر ضمیرم به هیچ کافر بد

[...]

خاقانی
 

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۱۷ - پاسخ دادن بهرام ایرانیان را

 

من که بر تاج و تخت ره دانم

تیغ دارم به تیغ بستانم

نظامی
 

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۵ - شکایت کردن هفت مظلوم

 

واخر الامر خواند پنهانم

کرد با خونیان به زندانم

نظامی
 

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۵ - شکایت کردن هفت مظلوم

 

یا چو اطلاقیان بی‌نانم

روزی‌یی نو کند ز دیوانم

نظامی
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۰

 

از در جان درآی تا جانم

همچو پروانه بر تو افشانم

چون نماند از وجود من اثری

پس از آن حال خود نمی‌دانم

در حضور چنان وجود شگرف

[...]

عطار
 

عراقی » عشاق‌نامه » فصل هشتم » بخش ۱ - سر آغاز

 

ای هوای تو مونس جانم

مایهٔ درد و اصل درمانم

عراقی
 

عراقی » عشاق‌نامه » فصل هشتم » بخش ۱ - سر آغاز

 

نیک در کار خویش حیرانم

درد خود را دوا نمی‌دانم

عراقی
 

عراقی » عشاق‌نامه » فصل هشتم » بخش ۶ - مثنوی

 

من خود این درد را دوا دانم

لیکن از شرم گفت نتوانم

عراقی
 

عراقی » عشاق‌نامه » فصل نهم » بخش ۱ - سر آغاز

 

من چو در عارض تو حیرانم

لوح محفوظ عشق می‌خوانم

عراقی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۶

 

بس که در منظر تو حیرانم

صورتت را صفت نمی‌دانم

پارسایان ملامتم مکنید

که من از عشق توبه نتوانم

هر که بینی به جسم و جان زنده‌ست

[...]

سعدی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode