گنجور

 
سعدی

بس که در منظر تو حیرانم

صورتت را صفت نمی‌دانم

پارسایان ملامتم مکنید

که من از عشق توبه نتوانم

هر که بینی به جسم و جان زنده‌ست

من به امید وصل جانانم

به چه کار آید این بقیت جان

که به معشوق برنیفشانم

گر تو از من عنان بگردانی

من به شمشیر برنگردانم

گر بخوانی مقیم درگاهم

ور برانی مطیع فرمانم

من نه آنم که سست بازآیم

ور ز سختی به لب رسد جانم

گر اجابت کنی و گر نکنی

چاره من دعاست می‌خوانم

سهل باشد صعوبت ظلمات

گر به دست آید آب حیوانم

تا کی آخر جفا بری سعدی

چه کنم پای بند احسانم

کار مردان تحمل است و سکون

من کیم خاک پای مردانم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل ۴۱۶ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۴۱۶ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
قطران تبریزی

آرزومند روی جانانم

برود زار زو همی جانم

آرزو را و درد دوری را

بجز از صبر چیست درمانم

همه چیزی همی توانم کرد

[...]

مسعود سعد سلمان

من که مسعود سعد سلمانم

در کف جود تو گروگانم

میزبانیست تازه روی سخات

من بر او عزیز مهمانم

به همه وقت بار شکر تو را

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

به صفت گر چه نقش بی جانم

به نگاری و عاشقی مانم

گه چو عشاق جفت صد ماتم

گه چو معشوق جفت صد جانم

به دور نگم چو روی و موی نگار

[...]

مشاهدهٔ ۱۷ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
انوری

ره فراکار خود نمی‌دانم

غم من نیستت به غم زانم

عاشقم بر تو و همی دانی

فارغی از من و همی دانم

نکنی جز جفا که نشکیبی

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

منم آنکس که عقل را جانم

منم آنکس که روح را مانم

دعوی فضل را چو معنایم

معنی عقل را چو برهانم

گلشن روح را چو صد برگم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه