بادِ مرو است یا نسیم سمن
اینکه وقت سحر رسید به من
نافه های نسیم او از دور
کرده مغزم پُر از بخار و بخور
گرچه دردِ سرِ سواری داشت
دامنِ پر گلی بهاری داشت
نامه در پرّ و بیضه در چنگُل
جیب پر مشک و، آستین پر گُل
مرحبا ای نسیم عنبر بال
حزم تو خوشتر از جنوب و شمال
کی رسیدی ز مرو کی رفتی
بر گلی یاسمین دمی رفتی
از پی رغبت خریداران
در تو معلوم طبل عطّاران
با چنین ثروت و چنین هستی
مگر از عقد زلف او جستی
بده ای باد خوش مزاج جوان
خبر رحبه و سر ماجان
زین دو موضع به ما تنسّم کن
چون از این درگذشت پی گم کن
ای خجسته بریدِ بادِ صبا
چه نشان داری از زمین سبا
نکهت باده رزی داری
بوی یارانِ مروزی داری
از فلان کوی و، از فلان دلبر
هیچ آورده ای نشان و خبر
خبری ده از آن که من دانم
که همی نام گفته نتوانم
بر درِ او گذشته به درست
اثرِ خاکِ کوی او بر تو است
به تو زین روی طبع خرسند است
که مرا با تو طرزِ پیوند است
در میان هرچه هست جز تو نه
حاصل هر دو دست جز تو نه
حاصلُ الامر حلّ و عقد تویی
نسیه هر دو دست و نقد تویی
در دلم گرم و، بر لبم سردی
گه همه عطر و، گه همه گردی
از سرِ کوی او چو برخیزی
آتش عشق بر سرم ریزی
چون بر آن روی و موی همرازی
با تو در سازم ار چه غمّازی
اندر آی آخر از در و، روزن
پر کن از مشک خانه و، برزن
به محبّی خبر ز محبوب آر
بوی پیراهنی به یعقوب آر
نی که از بیم خوی خودکامش
باد را راه نیست بر بامش
نگذارد رقیب توسن او
که ببوسد نسیم دامن او
کی رها می کنند خصمانش
که وزد باد بر گریبانش
باد را زآنکه پیک پندارند
روزِ بارش به کوی نگذارند
آخر ای عشق تازه و تویی
گفته زآن نگار برگویی
ای نگاری که زیر چرخ کبود
نبود مثلت و، نخواهد بود
پُرشد از محنت توام رگ و پی
حبّذا ای غم مبارک پی
عشقِ مُلک تو آسمان طلبد
درگذر از کسی که نان طلبد
عاشق ار چیت خواهی و در خور
پس غلام تو ماه زیبد خور
زینت و زیب و فتنه مروی
چرخ را ماه و باغ را سروی
بوسه بر خاک داد(ه) سرو از تو
خوشتر از جنّت است مرو از تو
ماه نو مر تو را سوار سزد
عقد و پروینت گوشوار سزد
مهر تو در نیاید از درِ ما
بارگیرِ تو کی شود خر ما
از تو بر خاک اگر فتد سایه
نور او ماه را دهد مایه
هم نباشد به حُسن در خورِ تو
گر شود آفتاب زیور تو
بار حُسن تو آسمان نکشد
چرخ بارِ تو یک زمان نکشد
ای فلک مرکب عماریی تو
اشک ما کی کشد سماری تو
ای به دولت چو جانِ شیرین تو
خسرو صد هزار شیرین تو
نام خوبیت اگر به کرخ رسد
ناله من ز تو به چرخ رسد
گرچه گردِ جهان بسی گشتم
به قبول تو من کسی گشتم
این شرف مر مرا تمام بود
که مرا بنده تو نام بود
جز به نام تو نیست زندگیَم
حلقه در گوش کن به بندگیَم
بر فزون است هر زمان هوسم
که رسم در پی تو یا نرسم
عشق تو گرچه آتش و آب است
عزّ اسلاف و، فخرِ اعقاب است
روزها بر امید بنشینم
تا خیالِ تو را شبی بینم
ای همه حُسن ها مسخّر تو
کی دود اسب بنده با خر تو
ما که از خیل رند و اوباشیم
از چه رو اهل عشق او باشیم
ما که شنگولیان و رندانیم
زحمت راه و، حشوِ زندانیم
خارِ بستان و وردِ بتکده ایم
در تکاپوی کار بیهوده ایم
در رهِ تو که پُر ز بوالعجبی است
راه و دعویی عشق بی ادبی است
ای گل و سرو و، بوستان از تو
دشمنانند دوستان از تو
نار و، خارند در دل و دیده
از من و، از تو هیچ نادیده
گر بفرمایی و روا داری
در غمت عزِّ من بود خواری
بنشینم چو تابه، بر آتش
ساکن و ثابت و، مسلّم و خوش
من که چوگان تو گشاده زنم
بوسه بر تیغ آب داده زنم
گر ز آتش مرا بود بستر
بنشینم بر او چو خاکستر
غم چو می راحتِ روان باشد
چون رضای تو در میان باشد
روزگار ار کُشد به تیغ مرا
نیست جان از غمت دریغ مرا
با منت گر بدین سبب کینه است
تیرهای تو را هدف سینه است
من ز پیکانِ تیر تیمارت
آه نکنم ز بیم آزارت
در تعدّی و، در جفاکاری
یار گیتی مباش اگر یاری
مشکن آن خُم که پُر ز باده بود
مفکن او را که اوفتاده بود
من خود از روزگارِ رنگ آمیز
هستم اندر میانِ رستاخیز
دل و دستی است چون دهانِ تو تنگ
چون رُخان تو اشک ها گلرنگ
اشکم از دیده چون بپالاید
همه جامه به خون بیالاید
ای قوی گشته در شکایت من
از تو و از فلک حکایت من
چندازاین جنگ وجورِ هرروزه
از جفاهای چرخ پیروزه
رمقی مانده روح را باقی
اِدر الکأس ایّها السّاقی
تن و جان و دل از چه شد محروم
از تو و از سپهر و از مخدوم
آنکه دولت طرازِ جامه اوست
آنکه دولت طرازِ جامه اوست
صدرِ عالی رضییّ دولت و دین
شرف مُلک پادشاه زمین
آنکه پیش از وجود فایده را
کرم آموخت معنِ زایده را
حاتم طایی ار بماندی حیّ
سایل دست او شدی از حیّ
صاحب ار در ولایتش بودی
مهره و دُرّ کفایتش بودی
آل برمک گرش بدیدندی
خدمت صدرِ او گزیدندی
سرورِ این مقدّمات کرام
که نکو سیرت اند و نیکو نام
سربه سر عاشق وجودِ تواند
که شرم زدگانِ جودِ تواند
کرمشان جمله در وجود آرند
همه از جان تو را سجود آرند
این (صفت ها) و این مناقب توست
ماه در نورِ رای ثاقب توست
مخلص نفس و راحتِ روحی
وقتِ سیلاب کشتی نوحی
در صبوح خرد مصابیحی
در فتوح هنر مفاتیحی
چرخ را با علوت پیوند است
کس نداند که قدرِ تو چند است
دشمنانِ تو گرچه بسیارند
دشمنانِ تو گرچه بسیارند
گرچه در اطلسند و تعبیرند
قالب نفس های تزویرند
ورچه در دار و گیرِ مشغله اند
نقش دیوارهای مزبله اند
کز تو چون درگذشت رونق نیست
در قدح صافی مروّق نیست
ندود در معارجِ تگِ تو
شیر دشمن برابرِ سگِ تو
جمع کرده است از پی آوار
دستِ ادبارشان ثریّاوار
سلک پروین چو درهم افکندند
چون بنات فلک پراکندند
گرچه با پرّ و بال چون مگس اند
در غبارِ مراکبت نرسند
ای سرِ حاسدِ تو از درِ دار
دل و طبع عزیز رنجه مدار
دشمنان را به تیغِ خویش مکُش
دست رنگین مکن به خون شِپُش
کز پی کَیک گام ننهد کس
وز پی پشه دام ننهد کس
ای چو تو در سرای گیتی کم
قُدوه و، قِبله بنی آدم
بودی ار تو نبوده در دهر
شکر روزگار تلخ چو زهر
ای ز تو در نقاب قلابی
حاتم و معن و صاحب و صابی
وز پی بخششِ تو هم معنی
خالد و فضل و جعفر و یحیی
یک دو ماه است کز بدِ گردون
با منت هست حال دیگرگون
با خیالِ مکارمت ننهفت
این شکایت ز تو بخواهم گفت
ای شده روشن از تو در آفاق
مشکلات و مکارم اخلاق
رنج را گرچه من سزاوارم
از تو این ظلم کی روا دارم
چون منی را بدین صفت ماندن
پیل و خر را به یک نسق راندن
من چو بیگانگان ز صولتِ تو
گشته نظّاره گیی دولتِ تو
روزِ من نحس و ناخجسته شده
نظر تو ز من گسسته شده
رو شده لفظ چون جریمه من
گم شده شاه راهِ خیمه من
طبع تو با سباع خو کرده
به هوس ژنده ها رفو کرده
گر به جانم رسد نکایتِ تو
کس ز من نشنود شکایتِ تو
شب من زین حدیث یلدا شد
رشته صبرِ بنده یکتا شد
زآنکه این ریسمان ندارد دیر؟
مانده از رشته قلاده شیر
داشت نتوان ببند و زنجیرم
گر دل از خدمتِ تو بر گیرم
آخر ای آفتاب نورانی
سرّ این حال ها همی دانی
دوستان دشمنند می بینی
در جفای منند می بینی
چون شد امروز حال ها دیگر
من نه چون کشتیَم نه چون لنگر
چون من و هر که هست یکسان شد
از درِ تو گذشتن آسان شد
دوستان بوده اند روزِ نخست
وان که امروز دشمنند ز توست
ای محاسب ترین اهل زمین
دفتر رنج های بنده ببین
جمع وتفریق ومجمل و تفصیل
عقد کن جمله از کثیر و قلیل
یکی از حشو پرسش آن ها
باز دان از «فذلک و منها»
پس بده وجه رایج و، واصل
آنچه بر توست باقی و حاصل
در من این ظنّ مبر که نان طلبم
سگ به از من گر استخوان طلبم
داند این حال عابد و عاصی
کز پی دُرّ کنند غوّاصی
من که سلمانِ مهر جوی توام
من که حسّان مدح گوی توام
ازچه گشتم ترید و نامقبول
همچو عبدالله ابن سلول
زآن بر این گونه گشتی از من سیر
که بر این آستانه ماندم دیر
قوم موسی بر آن صفا و، ولا
دید نورِ کف و نشان عصا
منّ و سلوی چو درکشید دراز
آرزو خواستند سیر و پیاز
قلم از کارها بر آسوده است
عقل ها اندر این بفرسوده است
دیگری یافتی و بگزیدی
گفتنی گفتی و دیدنی دیدی
من ز تو روی هم بتافتمی
صد یک از تو اگر بیافتمی
ای همه آفتاب و بر من میغ
وی همه پرنیان و بر من تیغ
خاص بر من نه بر سبیل عموم
کرده رای تو حکم های سدوم
رو که حقّ های من گزارده شد
یک شبه ماه من چهارده شد
مشک دادن به گنده روی خطاست
گرچه این راه و رسمِ اهل خطاست
خلعتِ مه به اختران دادی
عمل من به دیگران دادی
در کشیدی به رشته دُرّ و شبه
جمع کردی بسان ذنب و غبه
این مَثَل بشنو از منِ ناشاد
کاین مثل را هم از تو دارم یاد
هست اندر میانِ نامه تو
این مَثَل از زبانِ خامه تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف نسیمی دلانگیز و زیبا میپردازد که در سحرگاهان وزیده و حس و حال شاعر را تحت تأثیر قرار میدهد. شاعر از زیباییها و لطافتهای عشق و دلدادگی سخن میگوید و به شخصیت محبوب خود اشاره میکند. او احساسات شدیدی از عشق، غم و امید را بیان میکند و از نسیم میخواهد که خبری از محبوبش بیاورد. در این میان، به نقش زمان، سرنوشت و قدرت عشق اشاره شده و به دشمنان و رقیبان نیز طعنه زده میشود. شاعر در نهایت به وحدت و جایگاه محبوب در زندگی خود تأکید میکند و عشق او را مایهی حیات و خوشبختی میداند.
هوش مصنوعی: باد خوشی به همراه عطر سمن در هوا منتشر شده و این نشان از آن دارد که صبح به زیبایی آغاز شده است.
هوش مصنوعی: نسیم دلانگیز او از دور به من رسیده و ذهنم را پر از خیال و افکار شیرین کرده است.
هوش مصنوعی: هر چند سوارکار دردسرهایی را تحمل میکند، اما دامنش پر از گلهای زیبای بهاری است.
هوش مصنوعی: نامهای در دستانم دارم و در جیبم مشکهایی پر از عطر و در آستینم گلهایی زیبا دارم.
هوش مصنوعی: سلام بر تو ای نسیم، بوی خوش عطر و زندگیت از هر چهار سنجش جغرافیایی دلپذیرتر است.
هوش مصنوعی: کی به مرو رسیدی و کی بر گل یاسمن رفتی؟ لحظهای هم نگذشت که رفتی.
هوش مصنوعی: به خاطر علاقه و درخواست خریداران، در وجود تو مانند صدای طبل عطاران، چیزی مشخص و نمایان است.
هوش مصنوعی: با این همه ثروت و دارایی، آیا میتوانی از محبت و عشق او دل بکنید؟
هوش مصنوعی: بخور بگو به باد خوش اخلاق جوان که خبر از میدان و سرزمین ما بیاورد.
هوش مصنوعی: از این دو حال به ما روحی بده، چون از این مرحله عبور کردی، دیگر به گذشته فکر نکن.
هوش مصنوعی: ای باد صبا، تو که از دیاری خوش و سرسبز میگذری، چه خبری از سرزمین سبا با خود داری؟
هوش مصنوعی: تو عطر و بوی خوشی داری که یادآور دوستداران مهربان است.
هوش مصنوعی: از آن محله و از محبوبم هیچ نشانه و خبری نیاوردهای.
هوش مصنوعی: به من خبر بده از کسی که میدانم، اما نمیتوانم نام او را ببرم.
هوش مصنوعی: نشان و اثر زندگی تو تحت تأثیر مکان و آدمهایی است که در اطراف تو بودهاند.
هوش مصنوعی: خوشحالی من از آن است که طبیعت من به این دلیل راضی است که بین من و تو نوعی ارتباط و پیوند وجود دارد.
هوش مصنوعی: در میان تمام چیزهایی که وجود دارد، جز تو هیچ سودی نیست و هیچ دستاوردی نمیتوانم بهدست آورم، جز تو.
هوش مصنوعی: نتیجهی نهایی این است که تو تمامی مسائل را حل و فصل میکنی، در حالی که تمام توشه و سرمایهی ما به تو وابسته است.
هوش مصنوعی: در دل من احساس گرما و شور وجود دارد، اما بر لبانم سردی و خاموشی حس میشود، گاهی عطر و بوی خوشی را حس میکنم و گاهی هم غبار و کدورت.
هوش مصنوعی: وقتی از کنار خانهٔ او برمیخیزی، آتش عشق در دلم شعلهور میشود.
هوش مصنوعی: وقتی که با چهره و موهای تو همآوازی کنم، هر چند که دیگران برایم غم و اندوه ایجاد کنند.
هوش مصنوعی: به خانه وارد شو و فضایی از خوشبوئی و عطر را با مشک پر کن و سپس به خیابان برو.
هوش مصنوعی: به دوستی از معشوقه خبر بده، مانند بوی پیراهن یعقوب که به او یادآور محبوبش بود.
هوش مصنوعی: نی که به خاطر ترس از خودخواهیاش، نمیتواند به بام برود و باد به آنجا نمیرسد.
هوش مصنوعی: رقیب اجازه نمیدهد که نسیم با لطافت دامن او را بوسه بزند.
هوش مصنوعی: چه زمانی دشمنانش او را رها خواهند کرد تا بادی بر گریبانش بوزد؟
هوش مصنوعی: باد را به خاطر اینکه به عنوان پیامآور در نظر گرفته میشود، در روز بارانی در خیابانها رها نمیکنند.
هوش مصنوعی: ای عشق، تو تازهای که در جستجوی تویی و همیشه در دل و زبان ما هستی.
هوش مصنوعی: ای دوست زیبایی که در زیر آسمان، هیچ کس به زیبایی تو نیست و نخواهد بود.
هوش مصنوعی: من با درد و رنج تو پر از شور و شوق هستم، خوشا به حال من که تو غم را به من هدیه کردهای.
هوش مصنوعی: عشقِ تو مانند آسمان است و به بلندای آرزوها میرسد، اما باید از افرادی که تنها به دنبال نیازهای مادی هستند و نان میطلبند، عبور کنی.
هوش مصنوعی: اگر عاشق چهرهات باشم و بخواهم تو را، در خور و شایسته تو این است که من به عنوان غلام تو باشم و تو را مانند ماهی زیبا بپرستم.
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت اشیاء موجود در طبیعت اشاره دارد. ماه به عنوان نمادی از زیبایی و جذابیت در آسمان، و سرو به عنوان درختی زیبا و قوی در باغ، در کنار هم نشاندهندهی زیباییهای طبیعی هستند. از این طریق، شاعر به اهمیت زیباییها و جاذبههای طبیعت اشاره میکند که میتواند به عنوان زینت زندگی و دنیای ما محسوب شود.
هوش مصنوعی: بهترین چیزی که میتوان به آن اشاره کرد، این است که حتی بوسیدن خاک پای تو از بهشت هم بهتر است. بنابراین، دور نشو از من.
هوش مصنوعی: ماه نو به تو میآید و زیباییات را میفزاید، همچنین گوشوارهات به زیباییات میافزاید.
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو به راحتی از دل ما خارج نمیشود، و چه زمانی میتواند بار سنگین تو را بر دوش ما بگذارد؟
هوش مصنوعی: اگر سایهات بر زمین بیفتد، نوری که از تو میتابد، به ماه کمک میکند تا درخشانتر شود.
هوش مصنوعی: اگرچه زیبایی دیگری هم به اندازه تو نیست، ولی اگر خورشید هم بیاید، نمیتواند به زیبایی تو افزوده شود.
هوش مصنوعی: زیبایی تو به قدری زیاد است که آسمان نمیتواند آن را تحمل کند و بار آن را برای مدت طولانی بر دوش بکشد.
هوش مصنوعی: ای آسمان، تو همچون یک مرکب هستی که ما را به سفر میبرد، اما اشکهای ما چطور میتوانند تحمل درد و رنج تو را داشته باشند؟
هوش مصنوعی: ای خسرو، تو به اندازه جان شیرینم ارزشمند هستی و به اندازهای که صد هزار آدم شیرین وجود داشته باشد، تو در نظرم عزیز و گرانقدر هستی.
هوش مصنوعی: اگر نام نیک تو به قدری معروف شود که به دورترین جاها هم برسد، ناله و درخواست من از تو نیز به آسمان خواهد رسید.
هوش مصنوعی: هرچند در دنیا سفرهای زیادی کردهام و تجربههای گوناگونی داشتهام، اما در نهایت تو باعث شدی که من به انسانیت واقعی خودم دست پیدا کنم و به معنای واقعی به کسی تبدیل شوم.
هوش مصنوعی: این افتخار برای من کافی است که به خاطر تو، بندهات نامیده شوم.
هوش مصنوعی: زندگیام تنها با نام تو معنا دارد، پس به من گوش کن و به خدمتگزاریام اهمیت بده.
هوش مصنوعی: هر لحظه آرزو دارم که به دنبال تو بروم، اما نمیدانم آیا میتوانم به تو برسم یا نه.
هوش مصنوعی: عشق تو همزمان مثل آتش و آب است، هم موجب افتخار نسلهای پیشین است و هم فخر نسلهای آینده.
هوش مصنوعی: هر روز به انتظار میگذرانم و امیدوارم که شبها تصویر تو در خیال من بیاید.
هوش مصنوعی: ای زیباييها، همه تحت فرمان تو هستند، چرا که من و اسبم را نمیتوان با خر تو در یک دسته قرار داد.
هوش مصنوعی: ما که جزء گروه آدمهای بیپروا و بیخیال هستیم، چه دلیلی دارد که به عشق او دل ببندیم؟
هوش مصنوعی: ما کسانی هستیم که شاد و سرزندهایم و به خاطر روحیهی آزاد و بیقید و بندمان، از مسیر زندگی و مشکلات آن دلگیر نیستیم.
هوش مصنوعی: ما در باغ خارها و گلهای معبد هستیم و در تلاش برای انجام کارهای بیفایده به سر میبریم.
هوش مصنوعی: در مسیر تو که پر از شگفتیها و عجایب است، عشق و محبت به گونهای غیرمودبانه و بیپروایی خودنمایی میکند.
هوش مصنوعی: ای گل و سرو، تو زیبایی و دور از آزار دشمنان، دوستان نیز به خاطر تو به وجود آمدهاند.
هوش مصنوعی: در دل و چشمان من، درد و رنج وجود دارد و از من و تو هیچ چیز دیده نمیشود.
هوش مصنوعی: اگر اجازه دهی و بر غم تو آیندهای روشن داشته باشم، این برای من افتخار است نه ذلت.
هوش مصنوعی: من مثل تابهای مینشینم که بر روی آتش است، آرام و ثابت و با اطمینان و رضایت.
هوش مصنوعی: من که عشق تو را با تمام وجودم میپذیرم و برای تو از جان و دل فداکاری میکنم.
هوش مصنوعی: اگر برای من بستر از آتش ساخته شود، مانند خاکستر بر آن نشسته و آرام میگیرم.
هوش مصنوعی: غم وقتی که مایهی آرامش دل باشد، شیرینتر از هر چیز دیگری است، به شرطی که رضایت تو در میان باشد.
هوش مصنوعی: اگر روزگار با شمشیرش مرا به قتل برساند، باز هم احساسات من نسبت به غمت کم نخواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر تو به خاطر کینهای که در دل داری با منت به من تیر پرتاب کنی، هدف این تیرها فقط سینه من خواهد بود.
هوش مصنوعی: من از تیرهای عشق تو نمینگرم و از درد و رنجی که به من میزنی، ناله نمیکنم.
هوش مصنوعی: در رفتار خود دقت کن و به دیگران آسیب نرسان، چه در این جهان نیز یاری میطلبی.
هوش مصنوعی: خم را نشکن که پر از شراب است، آن را رها کن که افتاده است.
هوش مصنوعی: من خود از روزگار پر از تغییرات و رنگها هستم و در میان بیداری و تجدید حیات به سر میبرم.
هوش مصنوعی: دل و دستان من مانند دهان تو تنگ است و رنج و اشکهای من به زیبایی چهره تو رنگین شده است.
هوش مصنوعی: وقتی اشک من از چشمانم بریزد، تمام لباسهایم به خون آغشته خواهد شد.
هوش مصنوعی: ای کسی که در مقابل شکایت من از تو و سرنوشت توانمندی پیدا کردی.
هوش مصنوعی: چند بار باید در این جنگ و درگیریهای روزمره به خاطر ظلمهای زمانه دوام بیاوریم؟
هوش مصنوعی: روان و جان ما دیگر رمقی ندارد، ای ساقی، دوباره بادهای پر کن.
هوش مصنوعی: تن و جان و دل چرا از تو و از آسمان و از محبوب بیبهره شدند؟
هوش مصنوعی: کسی که با ظاهر و لباسش تجمل و ثروت را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: صدر عالی رضی، رمز موفقیت و خوشبختی در حکومت و دیانت است که به بالاترین مقام پادشاهی در سرزمین تعلق دارد.
هوش مصنوعی: آن کسی که قبل از اینکه موجودی به وجود بیاید، به او کارهای خوب را یاد داد و به او آموزش داد که چگونه میتواند مفید باشد، در واقع مفهوم زندگی و زایندگیاش را نیز آموزش داده است.
هوش مصنوعی: اگر حاتم طایی زنده میماند، دستان تو از generosity او پر میشد.
هوش مصنوعی: اگر در این سرزمین صاحب قدرت و مقام بودی، مانند جواهر و گوهر با ارزشی میشدی که برای او کافی و لازم است.
هوش مصنوعی: اگر خاندان برمک به او نظر میکردند، حتماً او را برای مقام صدارت انتخاب میکردند.
هوش مصنوعی: این مقدمات به خوشرویان و نیکو سیرتانی اختصاص دارد که دارای نام نیک هستند و خوشبختی را به همراه میآورند.
هوش مصنوعی: من تمام وجودِ عاشقانهام را وقف وجود تو کردهام، زیرا بزرگواران و نیکوکاران هم از جود و بخشش تو شرمنده هستند.
هوش مصنوعی: همه موجودات به خاطر وجود تو در زندگیشان جانی تازه میگیرند و به تو احترام میگذارند.
هوش مصنوعی: این ویژگیها و صفات توست که مانند نور ماه در روشنی فکر روشن تو میدرخشد.
هوش مصنوعی: در زمان طوفان و سختی، تنها پناهگاه من، آرامش و راحتی جانم است که به مسألهای مهم و نجاتبخش اشاره دارد.
هوش مصنوعی: در صبح خویش، چراغهایی از دانش و روشنایی هست و در پیروزیهای هنری، کلیدهایی به دست میآید.
هوش مصنوعی: در زندگی انسانها، قدرت و جایگاه هر فرد به عوامل زیادی بستگی دارد که ممکن است برخی از آنها قابل درک نباشند. هیچکس نمیتواند بهطور دقیق بگوید که ارزش واقعی تو چقدر است.
هوش مصنوعی: اگرچه دشمنان تو شمارشان زیاد است، اما...
هوش مصنوعی: هرچند که در ظاهر زیبا و با وقار به نظر میرسند، ولی در واقع نفسهای فریبنده و نیرنگ هستند.
هوش مصنوعی: اگرچه در زندگی مشغولیتها و مشکلات زیادی وجود دارد، اما این مسائل در حقیقت نشاندهنده مشکلات و بینظمیهای خارج از ما هستند.
هوش مصنوعی: وقتی تو از کنار ما بروی، دیگر زندگی رنگ و رونق ندارد و در ظرف شفاف و زیبا هیچ چیزی دیده نمیشود.
هوش مصنوعی: در عروج و بلندی مقام تو، دشمن به اندازه سگ تو از ارزش و قدرت کمتری برخوردار است.
هوش مصنوعی: دستهای نامساعد و بداقبالی آنها را مانند ستارهها در آسمان جمع کرده است.
هوش مصنوعی: وقتی که ستارههای پروین به هم پیچیده شدند، مانند دختران آسمان در اطراف پراکنده شدند.
هوش مصنوعی: هرچند که مانند مگس با بال و پر در پروازند، اما به گرد پای من هم نمیرسند.
هوش مصنوعی: ای چشم حسود، تو از قلب و روح من دور باش و مرا آزار نده.
هوش مصنوعی: دشمنان را با شمشیر خود از بین نبر و دستی که رنگ خون دارد، آلوده نکن.
هوش مصنوعی: هیچکس به دنبال کَیک (کیک) نمیرود و هیچکس هم به دنبال پشهها دام نمیگذارد.
هوش مصنوعی: ای تو که در این دنیا، مانند تو کم پیدا میشود و به عنوان الگویی برای بنی آدم هستی.
هوش مصنوعی: اگر تو وجود نداشتی، در دنیا هیچ چیز شیرینی نمیبود و روزگار همچون زهر تلخ مینمود.
هوش مصنوعی: تو در پوشش ظاهری خود، مانند حاتم طائی، معن بن زاید و صاحب و صابی به نظر میرسی.
هوش مصنوعی: به خاطر بخشش و عطای تو، نامهای نیک و بزرگی همچون خالد، فضل، جعفر و یحیی نیز معنا و ارزش پیدا میکنند.
هوش مصنوعی: حدود دو ماه است که از بدیهای روزگار با چیزی خوشایند، حال و هوای دیگری دارم.
هوش مصنوعی: من از تو شکایت نمیکنم، بلکه در خیال نیکیهایت سراغ تو میآیم و در موردشان سخن میگویم.
هوش مصنوعی: تو روشنگر مشکلات و فضیلتهای اخلاقی در دنیا هستی.
هوش مصنوعی: اگرچه من خود سزاوار رنج هستم، اما نمیتوانم ظلم تو را تحمل کنم.
هوش مصنوعی: کسی که مانند من به این ویژگیها و صفات باقی میماند، نمیتواند مانند فیل و خر به یک شیوه و الگو حرکت کند.
هوش مصنوعی: من مانند بیگانگان از قدرت تو به تماشای عظمت تو نشستهام.
هوش مصنوعی: روز من بد و نکبتبار است و نگاه تو از من جدا شده است.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که کلمات به وضوح بیان شدهاند، اما معنای واقعی آنها ممکن است پیچیده باشد. گویا سخن از این است که گفتار یا واژهها به وضوح و شفافیت درآمدهاند، اما در عین حال، شخصی دچار آشفتگی یا گمگشتگی شده است که بر سر راه اصلی زندگی یا مقصود خود قرار ندارد. به نوعی، اشاره به نداشتن راهی مشخص در میان چالشها و دشواریهای زندگی وجود دارد.
هوش مصنوعی: روح و خوی تو با حیوانات درنده سازگار شده و به دنبال لذتهای ناپایدار هستی، در حالی که نیازهای خود را با چیزهای بیارزش پر میکنی.
هوش مصنوعی: اگر درد تو به جانم برسد، هیچکس از من نمیشنود که از تو شکایت کنم.
هوش مصنوعی: شبی که من با این موضوع سر و کار داشتم، مانند شب یلدا طولانی شد و شخص صبور و تنها من، بساختی دیگر پیدا کرد.
هوش مصنوعی: چرا این رشته مدت زیادی باقی نمانده است؟ زیرا تنها زنجیرهای از یک زیورآلات شبیه به شیر است.
هوش مصنوعی: اگر نتوانی مرا به بند و زنجیر بکشی، هنگامی که دل از خدمت تو برگردانم.
هوش مصنوعی: ای نور خورشید درخشان، آیا از راز این حالتها باخبر هستی؟
هوش مصنوعی: دوستان به سختی بر من می تازند و در دوستی، به من آسیب می رسانند.
هوش مصنوعی: امروز احساسات و وضعیت من خیلی متفاوت است. دیگر نه مثل یک کشتی بی سکان هستم و نه مانند لنگری که در جای خود ثابت مانده است.
هوش مصنوعی: وقتی من و هر کسی که هستیم با هم یکی و مشابه شدیم، عبور از در تو بیدردسر و ساده شد.
هوش مصنوعی: دوستانی که در آغاز کنارت بودند، حالا به دشمنان تو تبدیل شدهاند و دلیل این تغییر، خود تو هستی.
هوش مصنوعی: ای حسابگرترین انسانها روی زمین، دفتر مشکلات و رنجهای این بنده را ببین.
هوش مصنوعی: محاسبات و ترکیبهای مختلف را انجام بده و از چیزهای زیاد و کم جملات معنیدار بساز.
هوش مصنوعی: یکی از سوالات بیمورد آنها را دوباره توضیح بدهید: "پس آن (چیزی) و از آن (چیز)".
هوش مصنوعی: پس پولی که رایج است را پس بده و آنچه که بر عهدهات است را به دست بیاور و نگهدار.
هوش مصنوعی: در درون من شک نکن، زیرا اگر به دنبال نان باشم، طلبی که از من میشود، به مراتب بهتر از خواستهی یک سگ است که تنها به دنبال استخوان باشد.
هوش مصنوعی: این وضعیت را هم عابد (پرستنده) و هم عاصی (بیدین) میدانند؛ هر دو برای جستجوی حقیقت و گوهرهای زندگی تلاش میکنند.
هوش مصنوعی: من که عاشق مهر و محبت تو هستم، من که ستاینده و مداح تو میباشم.
هوش مصنوعی: چرا به وضعیت نامطلوب و ناپسند دچار شدم مثل عبدالله ابن سلول؟
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه مدتی طولانی در اینجا ماندم و از من ناراضی شدی، به این حالت درآمدی.
هوش مصنوعی: مردم موسی در آن مکان آرام و زیبا، نه نوری از دست او میدیدند و نه نشانی از عصایش.
هوش مصنوعی: وقتی که من و سلوی از آسمان پایین آمد، آرزو کردیم که سیر و پیاز به ما بدهند.
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که قلم دیگر به نوشتهها و کارهایش نیازی ندارد و عقلها در این وضعیت دچار سردرگمی و فرسودگی شدهاند. به نوعی، از قدرت تفکر و اندیشه کاسته شده است و شرایط به گونهای است که همه چیز دچار رکود و ناامیدی شده است.
هوش مصنوعی: دیگری را پیدا کردی و انتخابش کردی و حرفی را زدی و چیزی را دیدی.
هوش مصنوعی: اگر من بخواهم از تو دور شوم، حتی اگر صد بار هم در تلاشم موفق شوم، اگر تو بیفتی و به من نزدیک شوی، باز هم همه چیز تغییر میکند.
هوش مصنوعی: ای خورشید تمام نور و روشنی، اما بر من سایهای تاریک و غمانگیز است. تو به عنوان پرنیان و زیبایی هستی، ولی من در برابر تو همچون تیغی تیز و خطرناک به نظر میرسم.
هوش مصنوعی: تو تصمیماتی گرفتهای که فقط به من مربوط میشود و نه به مردم عادی، مثل حکمی که در شهر سدوم صادر شده است.
هوش مصنوعی: شبی که حقایق من به طور کامل بیان شد، ماه من به زیبایی کامل رسید.
هوش مصنوعی: هدیه دادن عطر به کسی که چهرهاش زشت است کار نادرستی است؛ هرچند که این رفتار در بین برخی افراد معمول شده باشد.
هوش مصنوعی: تو زیبایی و جلالی را به ستارهها بخشیدی، اما من کار ناپسندی را به دیگران واگذار کردم.
هوش مصنوعی: تو گنجینهای از جواهرات را به زیبایی گردآوری کردهای، مانند دمی که با دقت و محبت به تزیین و شکلدهی یک دسته زیبا پرداخته باشد.
هوش مصنوعی: به این نکته توجه کن که من تجربه تلخی دارم و از تو نیز چیزی آموختهام.
هوش مصنوعی: در متن نامهات، این مثل وجود دارد که از زبان قلم تو بیان شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون بیامد بوعده بر سامند
آن کنیزک سبک زبام بلند
برسن سوی او فرود آمد
گفتی از جنبشش درود آمد
جان سامند را بلوس گرفت
[...]
چیست آن کاتشش زدوده چو آب
چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب
نیست سیماب و آب و هست درو
صفوت آب و گونه سیماب
نه سطرلاب و خوبی و زشتی
[...]
ثقة الملک خاص و خازن شاه
خواجه طاهر علیک عین الله
به قدوم عزیز لوهاور
مصر کرد و ز مصر بیش به جاه
نور او نور یوسف چاهی است
[...]
ابتدای سخن به نام خداست
آنکه بیمثل و شبه و بیهمتاست
خالق الخلق و باعث الاموات
عالم الغیب سامع الاصوات
ذات بیچونش را بدایت نیست
[...]
الترصیع مع التجنیس
تجنیس تام
تجنیس تاقص
تجنیس الزاید و المزید
تجنیس المرکب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.