وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند دوازدهم
ای شهیدی که نشاید غمت ازیاد رود
گرچه این خاک وجودم همه بر باد رود
ماجرای غمت ار بگذرد اندر آفاق
تا به افلاک همی ناله و فریاد رود
محض رفتن به جنان مایه ی شادی نبود
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » تضمین غزل سعدی
شه دین گفت به تن زخم مرا، مرهم ازوست
شکر او را که مرا عهد و وفا محکم از اوست
غمی ار، هست مرا شادم از آن کان غم ازوست
«به جهان خرم از آنم که جهان خرّم ازوست»
«عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست»
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » تضمین ابیاتی از غزل صائب
گر از این واقعه اشکت ز بصر می گذرد
قدر این قطره ز دریای گهر می گذرد
می دهد آهت از این غم به شبستان لحد
نور شمعی که زخورشید و قمر می گذرد
آه از آن شب که حسین گفت به یاران فردا
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
بستهام باز، به پیمانهٔ می پیمان را
تا ز پیمانهٔ می تازه کنم ایمان را
جز دل من که زند، یکتنه بر آن خم زلف
کس ندیدهست که گو لطمه زند چوگان را
دل ربودی ز من و جان به تو خواهم دادن
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
به سر زلف تو گر جز تو مرا یاری هست
یا به جز زلف توام رشتهٔ زنّاری هست
تاجر عشقم و بارم همه کالای وفاست
نه گمانم که در این شهر خریداری هست
مشک تاتار، دو صدبار به یک جو نخرم
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
تاجر عشقم و عشق تو مرا، در بار است
بین به چشمم که زهجر تو چسان دُر بار است
چند از خون دل ما ننمایی پرهیز
نرگس چشم تو آخر نه مگر بیمار است
سخن از زلف تو گر باز کنم در همه عمر
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
تا که ابروی ترا، با مژگان ساختهاند
بهر صید دل ما تیر و کمان ساختهاند
خال هندوی ترا، آفت دلها کردند
چشم جادوی تو غارتگر جان ساختهاند
نیست گر نقطهٔ موهوم به جز، وهم و خیال
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
ناظران رخت ای ماه مقیم حرمند
خادمان حرمت جمله ملایک خدمند
عَلَم حُسن بر افراز و برافروز جهان
تا بدانند که شیران همه شیر علمند
سایهٔ سرو قدت گر، به چمن باز افتد
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
تا بدان زلف سیه دست تمنّا زدهایم
خویش را، بر سپهی با تن تنها زدهایم
بر سر کوی خرابات در اوّل سودا
دفتر و سبحه و سجّاده به صهبا زدهایم
ما از آن باده کشانیم که از روز نخست
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
هر مثل کز دهنت ای بت زیبا زدهایم
گر به جز هیچ مثالی زده بیجا زدهایم
زان دهن دم نتوانیم زدن گر بزنیم
حرفی از نقطهٔ موهوم به ایما زدهایم
خود، به یاد لب تو شیرهٔ شکّر نوشیم
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
از سر کوی تو هرگز به ملامت نروم
خواهم ار، رفت الهی به سلامت نروم
از بهشت سرکوی تو به فردوس برین
نروم گر بروم تا به قیامت نروم
گر روم روزی از ین در، به سوی روضه ی خُلد
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
سینه دریای من و لشگر غم امواجم
تیرباران بلا را هدف و آماجم
به سر زلف تو سوگند که فرقی نکند
تیغ بر فرق زنی یا بفرستی تاجم
آن چنان عشق تو دارد، به رگ جان پیوند
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
ما در این شهر گداییم و گدای خودتیم
به تو وارد شده نازل به فنای خودتیم
ما که وارد، به تو هستیم چه اینجا چه به حشر
هرکجا پای حساب است به پای خودتیم
عجب است از کرمت گر ندهی ما را جای
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
خیل مژگان سیه کار نداری داری
صف به صف لشگر خونخوار نداری داری
پی تسخیر دل اهل دل از عقرب زلف
سپهی کافر و جرّار نداری داری
چشم و ابرو ننمایی بنمایی همه را
[...]