گنجور

 
وفایی شوشتری

تا که ابروی ترا، با مژگان ساخته‌اند

بهر صید دل ما تیر و کمان ساخته‌اند

خال هندوی ترا، آفت دل‌ها کردند

چشم جادوی تو غارتگر جان ساخته‌اند

نیست گر نقطهٔ موهوم به جز، وهم و خیال

دهن تنگ ترا، بی‌شک از آن ساخته‌اند

چون که دیدم قد و بالای ترا، دانستم

آفت جان و دل پیر و جوان ساخته‌اند

به علاج دل بیمار من آن روز نُخست

خال چون خرفه و عنّاب لبان ساخته‌اند

قدّ دلجوی تو چون سرو روانی ماند

کاندر آن سرو روان روح روان ساخته‌اند

روی زیبای ترا، آیینهٔ جان کردند

وندر آن مردم چشمم نگران ساخته‌اند

نظم شیرین «وفایی» به گهر، می‌ماند

مگرش از لب و دندان بتان ساخته‌اند

بلکه چون در صفت گوهر پاک تو بود

می‌توان گفتنش از جوهرِ جان ساخته‌اند

 
 
 
صوفی محمد هروی

تا مرا واله آن سرو روان ساخته اند

مهر او را وطن اندر دل و جان ساخته اند

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صوفی محمد هروی
جامی

حقه لعل تو از جوهر جان ساخته‌اند

کام هر خسته در آن حقه نهان ساخته‌اند

هر لطافت که نهان بود پس پرده غیب

همه در صورت خوب تو عیان ساخته‌اند

هر چه بر صفحه اندیشه کشد کلک خیال

[...]

هلالی جغتایی

عارضت هست بهشتی، که عیان ساخته اند

قامتت آب حیاتی، که روان ساخته اند

این چه گلزار جمالست، که بر قامت تو

از سمن عارض و از غنچه دهان ساخته اند؟

لبت، آیا چه شکر ریخت که گفتار ترا

[...]

صائب تبریزی

در لب یار نهان عیش جهان ساخته اند

باغ را در گره غنچه نهان ساخته اند

نیست چون آینه حیرانی ما امروزی

از ازل دیده ما را نگران ساخته اند

نکته هایی که نهان بود در آن نقطه خال

[...]

مشتاق اصفهانی

لب شیرین تو شیرین‌تر از آن ساخته‌اند

که توان گفتنش از شیره جان ساخته‌اند

کرده‌اند از غمت آنان جگرم خون ایگل

که ترا لاله رخ و غنچه دهان ساخته‌اند

نتوانم که کنم قطع نظر از دو لبت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه