گنجور

 
وفایی شوشتری

گر از این واقعه اشکت ز بصر می گذرد

قدر این قطره ز دریای گهر می گذرد

می دهد آهت از این غم به شبستان لحد

نور شمعی که زخورشید و قمر می گذرد

آه از آن شب که حسین گفت به یاران فردا

هر که دارد سر تسلیم ز سر می گذرد

«چون صدف مُهر خموشی بگذارید به لب»

از شما ورنه در فیض خبر می گذرد

از دلیران ظفر پیشه در این دشت وصال

تیر باران بلا همچو مطر می گذرد

تاج زیبای شفاعت نهد ای قوم به سر

از شما هر که چو من از سر و زر می گذرد

این مکانیست که از حلق علی اصغر من

از کماندار قضا تیر قدر می گذرد

«جگر شیر نداری سفر عشق مکن»

«سبزه ی تیغ در این ره ز کمر می گذرد»

«دل دشمن به تهی برگی من می سوزد»

«برق از این مزرعه با دیده ی تر می گذرد»

زینب از حرف جگر سوز برادر می گفت

«چاردیوار مرا آب ز سر می گذرد»

اُف به دنیا که دل آزرده از او بادل خون

قرّة العین نبی تشنه جگر می گذرد

هر شهیدی دم تسلیم به آن شه می گفت

جان نثار تو چه با فتح و ظفر می گذرد

سرِ خود دید چو بر دامن آن شه حُرّ گفت

«رشته چون بی گره افتد زگهر می گذرد»

آخرین گفته ی نور دل لیلا این بود

«پای بر عرش نهد هر که زسر می گذرد»

مستمع باش «وفایی» که پی ذکر حسین

«سخن صائب پاکیزه گهر می گذرد»

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

پای بر چرخ نهد هرکه ز سر می‌گذرد

رشته چون بی‌گره افتد ز گهر می‌گذرد

وفایی شوشتری

همین شعر » بیت ۱۴

آخرین گفته ی نور دل لیلا این بود

«پای بر عرش نهد هر که زسر می گذرد»

مشاهدهٔ ۵ نقل قول دیگر در همین شعر
صائب تبریزی

چون صدف مهر خموشی نزند بر لب خویش؟

سخن صائب پاکیزه‌گهر می‌گذرد

وفایی شوشتری

همین شعر » بیت ۱۵

مستمع باش «وفایی» که پی ذکر حسین

«سخن صائب پاکیزه گهر می گذرد»

مشاهدهٔ ۵ نقل قول دیگر در همین شعر
صائب تبریزی

دل دشمن به تهیدستی من می‌سوزد

برق از این مزرعه با دیدهٔ تر می‌گذرد

وفایی شوشتری

همین شعر » بیت ۹

«دل دشمن به تهی برگی من می سوزد»

«برق از این مزرعه با دیده ی تر می گذرد»

مشاهدهٔ ۵ نقل قول دیگر در همین شعر
صائب تبریزی

پای بر چرخ نهد هرکه ز سر می‌گذرد

رشته چون بی‌گره افتد ز گهر می‌گذرد

وفایی شوشتری

همین شعر » بیت ۱۳

سرِ خود دید چو بر دامن آن شه حُرّ گفت

«رشته چون بی گره افتد زگهر می گذرد»

مشاهدهٔ ۵ نقل قول دیگر در همین شعر
صائب تبریزی

جگر شیر نداری سفر عشق مکن

سبزه تیغ در این ره ز کمر می‌گذرد

وفایی شوشتری

همین شعر » بیت ۸

«جگر شیر نداری سفر عشق مکن»

«سبزه ی تیغ در این ره ز کمر می گذرد»

مشاهدهٔ ۵ نقل قول دیگر در همین شعر
عطار

دم عیسی است که با باد سحر می‌گذرد

وآب خضر است که بر روی خضر می‌گذرد

عمر اگرچه گذران است عجب می‌دارم

با چنان باد و چنین آب اگر می‌گذرد

می‌ندانم که ز فردوس صبا بهر چه کار

[...]

نسیمی

کیست آن سرو که بر راه گذر می‌گذرد

نور چشم است که بر اهل نظر می‌گذرد

درد دل بین که طبیب از سر حسرت ما را

خسته، افتاده همی‌بیند و در می‌گذرد

غرق دریای سرشکم عجب این کز غم تو

[...]

صائب تبریزی

پای بر چرخ نهد هرکه ز سر می‌گذرد

رشته چون بی‌گره افتد ز گهر می‌گذرد

جگر شیر نداری سفر عشق مکن

سبزه تیغ درین ره ز کمر می‌گذرد

در بیابان فنا قافلهٔ شوق من است

[...]

بیدل دهلوی

عرق‌آلوده جمالی ز نظر می‌گذرد

کزحیا چون عرقم آب ز سر می‌گذرد

کیست از شوخی رنگ تو نبازد طاقت

آب یاقوت هم اینجا ز جگر می‌گذرد

خط مسطر نشود مانع جولان قلم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
نیر تبریزی

هر شب از یاد خطت از جگر سوختگان

دود آه است که بر دور قمر می‌گذرد

چشم خونبارهٔ ما آینهٔ طلعت تست

تا بدانی که چه بر اهل نظر می‌گذرد

من همان روز که رفتار تو دیدم گفتم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه