بستهام باز، به پیمانهٔ می پیمان را
تا ز پیمانهٔ می تازه کنم ایمان را
جز دل من که زند، یکتنه بر آن خم زلف
کس ندیدهست که گو لطمه زند چوگان را
دل ربودی ز من و جان به تو خواهم دادن
منّت از بخت کشم چون بسپارم جان را
دید تا چاه زنخدان تو را یوسف دل
برگزید از همه آفاق چه و زندان را
گر رسد دست به آن زلف درازم روزی
مو به مو شرح دهم با تو شب هجران را
دوش گفتی بطلب هر چه که خواهی از ما
از تو بهتر چه بوَد تا که بخواهم آن را
گر اشاره ز لبت هست که جان باید داد
پیش مرجان تو قدری نبود مر جان را
به جحیمم مبر ای دوست که از همّت عشق
رشک فردوس به یاد تو کنم نیران را
گر به جنّت بروم باز تو را میجویم
طالب دوست «وفایی» چه کند رضوان را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از شاعر به زیبایی احساس عشق و دلتنگی را بیان میکند. شاعر به پیمان و مینوشی اشاره میکند که به اعتقادش میتواند ایمانش را تازه کند. او از دل خود میگوید که به زلف محبوبش میافتد و هیچکس ندیده که چقدر عشق او قوی است. همچنین، به محبوبش قول میدهد که جانش را به او بدهد و از بخت راستینش سپاسگزاری میکند. شاعر از زیبایی چهره محبوبش میگوید که او را از تمام دنیا انتخاب کرده و در آرزوی وصالش است. در نهایت، او به عشقش اشاره میکند و بیان میکند که حتی اگر به بهشت برود، باز هم محبوبش را جستجو میکند. عشق او توصیفناپذیر و عمیق است و تسلیم هیچ شرایطی نمیشود.
هوش مصنوعی: دلم را همچون پیمانهای پر از شراب، باز کردهام تا با نوشیدن این می، ایمان و اعتقادم را تجدید کنم.
هوش مصنوعی: تنها دل من است که به تنهایی زیر فشار زلف کسی قرار دارد، هیچکس دیگری را ندیدهام که به شکلی اینچنین به چنگال عشق دچار شده باشد.
هوش مصنوعی: عشقت مرا از خود بیخود کرده و جانم را در راه تو میدهم. اگر بخواهم زندگیام را به تو بسپارم، خوشیام را از تقدیر میگیرم.
هوش مصنوعی: چاه زنخدان تو، یوسف دل را به خود جلب کرد و از میان همه نقاط و مکانها، او به این زندان علاقهمند شد.
هوش مصنوعی: اگر روزی بتوانم به آن زلف بلندت دست بزنم، میتوانم به تفصیل در مورد شبهای جدایی با تو صحبت کنم.
هوش مصنوعی: دیروز گفتی هر چیزی که میخواهی از ما بخواه، اما آیا چیزی بهتر از آنچه که من میخواهم وجود دارد؟
هوش مصنوعی: اگر لبان تو اشارهای کنند که باید جانم را فدای تو کنم، ارزش جان من در برابر تو آنقدر نیست که بخواهم جانم را بدهیم.
هوش مصنوعی: ای دوست، مرا به جهنم نبر، زیرا عشق تو و آرزوی تو باعث میشود که یاد تو را بهشتی ببینم.
هوش مصنوعی: اگر به بهشت بروم، همچنان به دنبالت خواهم بود. وفایی چه میداند که رضوان بهشت چطور میتواند جای تو را بگیرد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را
چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را
سروبالایِ کمانابرو اگر تیر زند
عاشق آنست که بر دیده نهد پیکان را
دست من گیر که بیچارگی از حد بگذشت
[...]
می بیارید و به می تازه کنید ایمان را
غم جنّات و جهنم نبود رندان را
ترک خود گیر که با خود به مکانی نرسی
که در آن کوی مجالی نبود رضوان را
عاقلان را به مقامات مجانین ره نیست
[...]
در دل عاشق اگر قدر بود جانان را
نظر آنست که در چشم نیارد جان را
تو اگر عاشقی ای دل نظر از جان برگیر
خود به جان تو نباشد طمعی جانان را
دعوی عشق نشاید که کند آن بدعهد
[...]
رونق عهد شباب است دگر بُستان را
میرسد مژدهٔ گل بلبل خوشالحان را
ای صبا گر به جوانان چمن باز رَسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
گر چنین جلوه کند مغبچهٔ بادهفروش
[...]
وقت آن شد که می ناب دهی مستان را
خاصه من بیدل شوریده سرگردان را
قدحی چند روان کن، که جگرها تشنه است
تا ز خود دور کنم این سر و این سامان را
شیشه خالی و حریفان همه مخمورانند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.