گنجور

 
وفایی شوشتری

ناظران رخت ای ماه مقیم حرمند

خادمان حرمت جمله ملایک خدمند

عَلَم حُسن بر افراز و برافروز جهان

تا بدانند که شیران همه شیر علمند

سایهٔ سرو قدت گر، به چمن باز افتد

سروهای چمن از بار خجالت بچمند

زاهدا، در گذر از جنّت و فردوس و نعیم

که جز او هرچه به خاطر گذرانی صنمند

پیرو پیر مغان شو که نقوش قدمش

دیده گر، باز نمایی همه چون جام جمند

گر، به جامی بنوازند، مرا باده کشان

عجبی نیست که این طایفه اهل کرمند

ای «وفایی» به سر کوی وفا باش مقیم

تا زانفاس مسیحا، به وجودت بدمند

 
 
 
سعدی

دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند

سروران بر در سودای تو خاک قدمند

شهری اندر هوست سوخته در آتش عشق

خلقی اندر طلبت غرقه دریای غمند

خون صاحب نظران ریختی ای کعبه حسن

[...]

خیالی بخارایی

ای دل از باطن آن فرقه که صاحب قدمند

همّتی خواه که این طایفه اهل کرمند

آبروی ابد از اشک ندامت بطلب

که شهانند کسانی که ندیم ندمند

با غمت یاری جان و دلم امروزی نیست

[...]

آشفتهٔ شیرازی

آن دو چشم تو که در زیر دو ابروی خمند

چون دو مستند که پیوسته پی قصد همند

چشمهایت زنگه و آن دو لبان از خنده

آفت خیل عرب فتنه ملک عجمند

شبنم آسا بر خورشید جمالت عدمند

[...]

جیحون یزدی

راز دانان عرفائی که بکیهان علمند

در حضور تو ندانسته صمد از صنمند

بخردان پیش تو چون پیش سمینی ورمند

نی نی ارباب خرد نزد وجودت عدمند

غروی اصفهانی

عاکفان حرمت قبلۀ اهل کرمند

واقف از نکتۀ سر بستۀ لوح و قلمند

خاکساران تو ماه فلک ملک حدوث

جان نثاران تو شاه ملکوت قدمند

خرقه پوشان تو تشریف ده شاهانند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه