طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
ای ز موج طلعتت نظاره در گردابها
حیرت آیینه باشد شوخی سیمابها!
احتیاجی نیست در کویش به شمع دل مرا
شمع را نوری نباشد در شب مهتابها
فرش مخمل میکند سامان غفلت دم به دم
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
گر خرامد آن پریرو جانب گلزارها
شور محشر میشود در کوچه و بازارها
هر نفس در خانه دل نقش تصویرش بود
با پری هائل نمیگردد در و دیوارها
گردی از خاک کف پایش به هنگام وصال
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
عمرها شد میزنم در راه عشقش گامها
رفتن رنگ است از ما بستن احرامها
اعتبار ما و من از نشئه کیف و کم است
فال فرصت میزند هر دم صدای جامها
سرخ و زرد این جهان را حاجت اکسیر نیست
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
ای بهار ناز بهر زینت گلها بیا!
سیر دریا آرزو داری به چشم ما بیا!
کردهام دور از رخت تمهید سامان جنون
ای سویدای دلم را دافع سودا بیا!
از وفا داریم هر دم آرزوی مقدمت
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
ای ز رخسار تو گل شرمنده در گلزارها
وز خرامت آب را زنجیر حیرانی به پا!
دم به دم سوی تو قلاب محبت میکشد
جز دلیل عشق نبود کس به سویت رهنما
نیست غیر از مد آه خود عصای دگرم
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵ - سیدجان
سنبل از آشفتگی زلف کژت یک پیچ و تاب
مصحف روی توام تفسیر دارد صد کتاب
یوسف از شرم جمالت محو زندان گشته است
ای جمال عالمآرای تو روشن ز آفتاب!
در تمنای وصالت دین و دل بر باد شد
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶ - شمسالدینجان
شوخ بیباکی که کرده خانه مردم خراب
تیغ ابرویش برای قتل من دارد شتاب
مانی از بهر هوای صورت زیبای او
چون فلک سرگشته افتادست تا یومالحساب
سوخت مغز استخوان در سینهام از عشق او
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
مینماید بر لب جو عکس ماه من در آب
میتوان از ماه تا ماهی همه بودن در آب
نیست سودی سفله را از صحبت روشندلان
سخت رسر، میشود آید اگر آهن در آب!
گفت زاهد خویش را در خواب دیدم در برش
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
ماه در پیش رخت یک لمعه باشد از سراب
گل ز دیوان جمالت یک ورق از صد کتاب
فکر زلفت داشتم شوقت به دل زد آتشی
سوختم چندان که پیچیدم به خود زین پیچ و تاب
عارضی چون مهر داری زآه ما غافل مباش
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
میبرد لعل لب او نشئه از موج شراب
میکشد دامان زلفش از گریبان گلاب
لمعه برق رخش هر دم به عشاق آن کند
در بیابان تشنه را تشویش نیرنگ سراب
هر زمان دل آرزوی آب تیغت میکند
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
میرسد از ناله بر گردون لوای عندلیب
شاخ گل چون تخت جم باشد برای عندلیب
در چمن امروز در دربار شاهنشاه گل
هیچ کس را نیست گستاخی سوای عندلیب!
با همه خواری نگردد دور از طرف چمن
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
نغمه عشاق باشد در نوای عندلیب
نیست غیر از دیدن گل مدعای عندلیب
ساربان رنگ گلشن دارد آهنگ سفر
کی بود در محمل او جز درای عندلیب؟!
ترسم از الفتپرستیهای ساز نغمهاش
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
آنکه تسلیم سجود خاک پایش شد سر است
رهبر آیینه مطلب صفای جوهر است
طائر عشق از پر و بال هوس باشد بری
آنکه در دام تو افتد صید بی بال و پر است
دود آهم را اثر باشد سواد لعل او
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
تا نهال قامت او را صنوبر چاکر است
در چمن قمری ز حسرت همدم خاکستر است
بر ثبوت امتیاز حسنش از خوبان دهر
سبزه خط زمرد فام لعلش محضر است
دوش در گلشن حدیث جعد گیسویش گذشت
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
چند روزی در جهان ای عمر مهمانی بس است
از حصول مدعا آه پشیمانی بس است
آرزوی جاه داری گر ز نقش اعتبار
یاد تعمیر خیالت خانه ویرانی بس است
گشتی از درس کمال امروز غافل مر تو را
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶
خاکساری بس که ما را شهپر بال رساست
گرد ما را از ضعیفی خانه بر دوش هواست
سایه از افتادگی خورشید دارد در بغل
دستگاه مفلسی را اعتبار کیمیاست
تا توانی کار اندر مزرع دل تخم اشک
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
گرچه رنگ و بو دلیل و شاهد روی گل است
لیک اندر روی گل پیرایه ز آه بلبل است
ساز عیشی نیست اندر بزم امکان دم به دم
از شکست رنگ مینای دلم را قلقل است
سرنوشتم شد ز دیوان قضا آشفتگی
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰
رفتن هوش از سرم تا ساربان محمل است
ناقه شوق مرا در خاک مجنون منزل است
آنقدر مستم که نشناسم جنون را از خرد
نشئه جام شراب من ز انگور دل است
قطره خونی که از زخم دل من میچکد
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳
فرصت عهد جهان از صبح هستی یک دم است
رنگ و بوی باغ امکان همچو مهر شبنم است
برگ گل در باغ از باد خزان تاراج شد
در بر بلبل نگر اکنون لباس ماتم است!
در نوای پرده عشاق ما مضراب نیست
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵
تا درین وادی غبار ما به دامان آشناست
دست مجنون از تحیر با گریبان آشناست
نیست اندر ساز قانون دل ما نغمهای
عمرها شد ناله ما با نیسان آشناست
میفتد بر پای مردم دم به دم از روی زرد
[...]