گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۲

 

ای مُرَقَّع‌پوش در خَمّار شو

با مغان مردانه اندر کار شو

چند ازین ناموس و تزویر و نفاق

توبه کن زین هر سه و دین‌دار شو

یا برو از حلقهٔ مردانِ دین

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۳

 

ای دل به میان جان فرو شو

در حضرت بی‌نشان فرو شو

تا کی گردی به گرد عالم

یک بار به قعر جان فرو شو

گر می‌خواهی که کل شود دل

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۴

 

در کنج اعتکاف دلی بردبار کو

بر گنج عشق جان کسی کامگار کو

اندر میان صفه‌نشینان خانقاه

یک صوفی محقق پرهیزگار کو

در پیشگاه مسجد و در کنج صومعه

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۵

 

دوش درآمد ز درم صبحگاه

حلقهٔ زلفش زده صف گرد ماه

زلف پریشانش شکن کرده باز

کرده پریشان شکنش صد سپاه

از سر زلفش به دل عاشقان

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۶

 

شب را ز تیغ صبحدم خون است عمدا ریخته

اینک ببین خون شفق در طشت مینا ریخته

لالای شب در هر قدم لؤلؤ بر آورده بهم

وز یک نسیم صبحدم لؤلؤی لالا ریخته

خورشید زرکش تافته زربفت عیسی بافته

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۷

 

صد قلزم سیماب بین بر طارم زر ریخته

صد صحن مروارید بین بر بحر اخضر ریخته

مه رخ نموده از سمک ماهی شده مه را شبک

هر دم شترمرغ فلک از سینه اخگر ریخته

نقش از میان اختران بگریخته چون دلبران

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۸

 

ای آتش سودای تو دود از جهان انگیخته

صد سیل خونین عشق تو از چشم جان انگیخته

ای کار دل ناساخته ناگاه بر دل تاخته

برقع ز روی انداخته وز دل فغان انگیخته

تو همچو مست سرکشی افکنده در جان مفرشی

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۹

 

ای چشم بد را برقعی بر روی ماه آویخته

صد یوسف گم‌گشته را زلفت به چاه آویخته

ماه است روی خرمت‌، دام است زلف پر خمت

دل‌ها چو مرغ اندر غمت از دام‌گاه آویخته

فرش بقا انداخته کوس فنا بنواخته

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۰

 

ای لبت حقهٔ گهر بسته

دهنت شور در شکر بسته

طوطیان خط تو پیش شکر

بال بگشاده و کمر بسته

خطت از پستهٔ تو بر رستهٔ است

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۱

 

ای ذره‌ای از نور تو بر عرش اعظم تافته

از عرش اعظم در گذر بر هر دو عالم تافته

آن ذره ذریت شده‌، خورشید‌ِ خاصیّت شده

سر تا قدم نیت شده‌، بر جان آدم تافته

اولاد پیدا آمده‌، خلقی به صحرا آمده

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۲

 

ای روی همچو ماهت یک پرده بر گرفته

جان های بی قراران فریاد در گرفته

در پیش نور رویت پیران شصت ساله

با صد هزار خجلت ایمان ز سر گرفته

عشقت به دلربایی بگشاده دست بر ما

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۳

 

ای دل اندر عشق، دل در یار ده

کار او کن جان و دل در کار ده

چند باشی در حجاب خود نهان

دلبرت صد بار آمد بار ده

یا برو گر مؤمنی اسلام آر

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۴

 

ساقیا گر پخته‌ای می خام ده

جان بی آرام را آرام ده

خیزو بزمی در صبوحی راست کن

یک صراحی باده ما را وام ده

صبح پیدا گشت و شب اندر شکست

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۵

 

سر پا برهنگانیم اندر جهان فتاده

جان را طلاق گفته دل را به باد داده

مردان راه‌بین را در گبرکی کشیده

رندان ره‌نشین را میخانه در گشاده

با گوشه‌ای نشسته دست از جهان بشسته

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۶

 

دوش آمد زلف تاب داده

جان را ز دو لب شراب داده

صد تشنهٔ آتشین جگر را

از چشمهٔ خضر آب داده

زان روی که ماه سایهٔ اوست

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۷

 

جانا منم ز مستی سر در جهان نهاده

چون شمع آتش تو بر فرق جان نهاده

تو همچو آفتابی تابنده از همه سو

من همچو ذره پیشت جان در میان نهاده

من چون طلسم و افسون بیرون گنج مانده

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۸

 

ای اشتیاق رویت از چشم خواب برده

یک برق عشق جسته صد سد آب برده

بر نطع کامرانی نور رخت به یک دم

دست هزار عذرا از آفتاب برده

چندین هزار عاشق بر روی تو درین ره

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۹

 

ترسا بچه‌ای دیدم زنار کمر کرده

در معجزهٔ عیسی صد درس ز بر کرده

با زلف چلیپاوش بنشسته به مسجد خوش

وز قبلهٔ روی خود محراب دگر کرده

از تختهٔ سیمینش یعنی که بناگوشش

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۰

 

ای یک کرشمهٔ تو صد خون حلال کرده

روی چو آفتابت ختم جمال کرده

نیکوییی که هرگز نی روز دید نی شب

هر سال ماه رویت با ماه و سال کرده

خورشید طلعت تو ناگه فکنده عکسی

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۱

 

ای ز سودای تو دل شیدا شده

زآتش عشق تو آب ما شده

عاشقان در جست و جویت صد هزار

تو چو دری در بن دریا شده

از میان آب و گل برخاسته

[...]

عطار
 
 
۱
۳۴
۳۵
۳۶
۳۷
۳۸
۴۳
sunny dark_mode