سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱
ثنا و حمد بیپایان خدا را
که صنعش در وجود آورد ما را
الها قادرا پروردگارا
کریما منعما آمرزگارا
چه باشد پادشاه پادشاهان
[...]
سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲
ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را
اختیار آن است کاو قسمت کند درویش را
آن که مکنت بیش از آن خواهد که قسمت کردهاند
گو طمع کم کن که زحمت بیش باشد بیش را
خمر دنیا با خمار و گل به خار آمیختهست
[...]
سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳
ای که انکار کنی عالم درویشان را
تو ندانی که چه سودا و سر است ایشان را
گنج آزادگی و کنج قناعت ملکیست
که به شمشیر میسر نشود سلطان را
طلب منصب فانی نکند صاحب عقل
[...]
سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴
غافلند از زندگی مستان خواب
زندگانی چیست مستی از شراب
تا نپنداری شرابی گفتمت
خانه آبادان و عقل از وی خراب
از شراب شوق جانان مست شو
[...]
سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵
دریغ صحبت دیرین و حق دید و شناخت
که سنگ تفرقه ایام در میان انداخت
دو دوست یک نفس از عمر برنیاسودند
که آسمان به سر وقتشان دو اسبه نتاخت
چو دل به قهر بباید گسست و مهر برید
[...]
سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶
ای یار ناگزیر که دل در هوای توست
جان نیز اگر قبول کنی هم برای توست
غوغای عارفان و تمنای عاشقان
حرص بهشت نیست که شوق لقای توست
گر تاج میدهی غرض ما قبول تو
[...]
سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷
مقصود عاشقان دو عالم لقای توست
مطلوب طالبان به حقیقت رضای توست
هر جا که شهریاری و سلطان و سروریست
محکوم حکم و حلقه به گوش گدای توست
بودم بر آن که عشق تو پنهان کنم ولیک
[...]
سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸
درد عشق از تندرستی خوشتر است
ملک درویشی ز هستی خوشتر است
عقل بهتر مینهند از کائنات
عارفان گویند مستی خوشتر است
خودپرستی خیزد از دنیا و جاه
[...]
سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹
منزل عشق از جهانی دیگر است
مرد عاشق را نشانی دیگر است
بر سر بازار سربازان عشق
زیر هر داری جوانی دیگر است
عقل میگوید که این رمز از کجاست
[...]
سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰
فلک با بخت من دائم به کین است
که با من بخت و دوران هم به کین است
گهم خواند جهان گاهی براند
جهان گاهی چنان گاهی چنین است
که میداند که خشت هر سرایی
[...]
سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱
آن را که جای نیست همه شهر جای اوست
درویش هر کجا که شب آید سرای اوست
بیخانمان که هیچ ندارد به جز خدای
او را گدا مگوی که سلطان گدای اوست
مرد خدا به مشرق و مغرب غریب نیست
[...]
سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲
آن به که چون منی نرسد در وصال دوست
تا ضعف خویش حمل کند بر کمال دوست
رشک آیدم ز مردمک دیده بارها
کاین شوخ دیده چند ببیند جمال دوست
پروانه کیست تا متعلق شود به شمع
[...]
سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح
تا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم از اوست
نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل
[...]
سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴
از جان برون نیامده جانانت آرزوست
زنار نابریده و ایمانت آرزوست
بر درگهی که نوبت ارنی همی زنند
موری نهای و ملک سلیمانت آرزوست
موری نهای و خدمت موری نکردهای
[...]
سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵
هر که هر بامداد پیش کسیست
هر شبانگاه در سرش هوسیست
دل منه بر وفای صحبت او
کآنچنان را حریف چون تو بسیست
مهربانی و دوستی ورزد
[...]
سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶
خوشتر از دوران عشق ایام نیست
بامداد عاشقان را شام نیست
مطربان رفتند و صوفی در سماع
عشق را آغاز هست انجام نیست
کام هر جویندهای را آخریست
[...]
سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷
چون عیش گدایان به جهان سلطنتی نیست
مجموعتر از ملک رضا مملکتی نیست
گر منزلتی هست کسی را مگر آن است
کاندر نظر هیچ کسش منزلتی نیست
هر کس صفتی دارد و رنگی و نشانی
[...]
سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت
خور و خواب و خشم و شهوت شغب است و جهل و ظلمت
[...]
سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹
صبحدمی که برکنم، دیده به روشناییت
بر در آسمان زنم، حلقهٔ آشناییت
سر به سریر سلطنت، بنده فرو نیاورد
گر به توانگری رسد، نوبتی از گداییت
پرده اگر برافکنی، وه که چه فتنهها رود
[...]
سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰
دنیی آن قدر ندارد که بر او رشک برند
یا وجود و عدمش را غم بیهوده خورند
نظر آنان که نکردند در این مشتی خاک
الحق انصاف توان داد که صاحبنظرند
عارفان هر چه ثباتی و بقایی نکند
[...]