گنجور

 
سعدی

آن به که چون منی نرسد در وصال دوست

تا ضعف خویش حمل کند بر کمال دوست

رشک آیدم ز مردمک دیده بارها

کاین شوخ دیده چند ببیند جمال دوست

پروانه کیست تا متعلق شود به شمع

باری بسوزدش سبحات جلال دوست

ای دوست روزهای تنعم به روزه باش

باشد که در فتد شب قدر وصال دوست

دور از هوای نفس، که ممکن نمی‌شود

در تنگنای صحبت دشمن، مجال دوست

گر دوست جان و سر طلبد ایستاده‌ایم

یاران بدین قدر بکنند احتمال دوست

خرم تنی که جان بدهد در وفای یار

اقبال در سری که شود پایمال دوست

ما را شکایتی ز تو گر هست هم به توست

در پیش دشمنان نتوان گفت حال دوست

بسیار سعدی از همه عالم بدوخت چشم

تا می‌نمایدش همه عالم خیال دوست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل ۱۲ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۱۲ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

صبحی مبارکست نظر بر جمال دوست

بر خوردن از درخت امید وصال دوست

بختم نخفته بود که از خواب بامداد

برخاستم به طالع فرخنده فال دوست

از دل برون شو ای غم دنیا و آخرت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
اوحدی

دل بسته شد به دام دو زلف چو دال دوست

بر بوی دانها که بدیدم ز خال دوست

دل را چه قدر و قیمت و جان چیست؟ کین دو رفت

وندر خجالتیم هنوز از جمال دوست

جانش چگونه تحفه فرستم؟ کزوست جان

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

جانم خیال شد به خیال خیال دوست

دل بیقرار گشت به عشق وصال دوست

هر کس به آرزوی جمالست در جهان

مائیم و آرزوی خیال جمال دوست

مهر منیر چیست شعاعی ز روی یار

[...]

نظام قاری

صبحی مبارکست نظر بر جمال دوست

بر خوردن از درخت امید وصال دوست

افزون زرخت نو شده حسن و جمال دوست

از زیور وزرست زیادت کمال دوست

رخت به گزیده و والای سیبکی

[...]

اسیری لاهیجی

بختم مدد نداد که بینم وصال دوست

ای کاشکی ز دور به بینم جمال دوست

از جان و از جهان بهوایش برآمدم

بیرون نرفت از دل و جانم خیال دوست

جان و دلم همیشه لگدکوب عشق اوست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه