دریغ صحبت دیرین و حق دید و شناخت
که سنگ تفرقه ایام در میان انداخت
دو دوست یک نفس از عمر برنیاسودند
که آسمان به سر وقتشان دو اسبه نتاخت
چو دل به قهر بباید گسست و مهر برید
خنک تنی که دل اول نبست و مهر نباخت
جماعتی که بپرداختند از ما دل
دل از محبت ایشان نمیتوان پرداخت
به روی همنفسان برگ عیش ساخته بود
بر آنچه ساخته بودیم روزگار نساخت
نگشت سعدی از آن روز گرد صحبت خلق
که بی وفایی دوران آسمان بشناخت
گرت چو چنگ به بر در کشد زمانهٔ دون
بس اعتماد مکن کآنگهت زند که نواخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی دوستداشتن و دوستی است که تحت تأثیر زمان و شرایط تغییر میکند. شاعر به یاد دو دوستی میآورد که به خاطر اتفاقات زندگی از هم فاصله میگیرند. او به بیوفاییهای زمانه و نحوهی تأثیر آن بر روابط انسانی اشاره میکند. سعدی به خواننده هشدار میدهد که به دوستیهای ظاهری اعتماد نکند، زیرا زمان میتواند به راحتی آنها را تغییر دهد یا پایان دهد. در نهایت، او اشاره میکند که زندگی و روزگار بر آنچه ساختهایم تأثیر میگذارد و آدمها باید مراقب باشند که دلهای خود را به راحتی نسپارند.
هوش مصنوعی: حسرت میخورم بر گفتگوهای قدیمی و بر حقایقی که شناختم، چرا که زمان، سنگ جدایی را میان ما قرار داد.
هوش مصنوعی: دو دوست بدون اینکه فرصتی از عمرشان هدر برود، در کنار هم بودند و آسمان در لحظههای مناسب به سرعت به سمت آنها آمد.
هوش مصنوعی: زمانی که دل باید به خاطر خشم دوری بگیرد و محبت را ترک کند، خوشا به حال کسی که از ابتدا دلش به کسی بند نبوده و محبت را فدای درد و رنج نکرده است.
هوش مصنوعی: گروهی هستند که به خاطر محبتشان از ما دل و جان هزینه کردهاند و ما نمیتوانیم به اندازه محبت آنان دل خود را به آنها بدهیم.
هوش مصنوعی: ما برای لذت و شادی خودمان با دوستانمان لحظات خوشی را فراهم کرده بودیم، اما زندگی بهگونهای دیگر پیش رفت و اجازه نداد که این خوشیها ادامه پیدا کند.
هوش مصنوعی: سعدی از آن روزی که بی وفایی دنیا و ناپایداری آن را شناخت، دیگر به گفتگو با مردم نپرداخت.
هوش مصنوعی: اگر زمان بد و پست دستت را مانند چنگ بگیرد، به آن اعتماد نکن؛ زیرا در آن صورت به تو آسیب خواهد زد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همیگریختم از مردمان به کوه و به دشت
که از خدای نبودم به آدمی پرداخت
قیاس کن که چه حالم بود در این ساعت
که در طویله نامردمم بباید ساخت
چو در فراق تو یک دم نمی توانم ساخت
بگو که نرد هوس با تو چون توانم باخت
فراق روی تو ما را چنان نزار فکند
که هر که دید مرا از خیال وانشناخت
ببرد از من بیچاره صبر و هوش رخش
[...]
کسی که حق حریفان مهربان نشناخت
سزاست گر جگرش جور ناکسان خون ساخت
دریغ نیست مرا جان اگر چه دیر نماند
دریغ صحبت دیرین و حق دید و شناخت
رمید مرغ دل ما از آن چمن آن روز
[...]
کسی که در قدح دیگران بهار گداخت
مرا در آتش افسرده خمار گداخت
شدم غبار و نیامد دگر چه چاره کنم
نگشت وعده فراموش و انتظار گداخت
توبه کردم آسمان میخانه ساخت
[...]
مرا که هجر تو در ششدر هلاک انداخت
پس از تو نرد غم عشق با که خواهم باخت
زهر چه هست بپرداختیم خانه ولی
زدوست خانه دل را نمیتوان پرداخت
بمزدقان برو ای باد مژگانی بر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.