ای که انکار کنی عالم درویشان را
تو ندانی که چه سودا و سر است ایشان را
گنج آزادگی و کنج قناعت ملکیست
که به شمشیر میسر نشود سلطان را
طلب منصب فانی نکند صاحب عقل
عاقل آن است که اندیشه کند پایان را
جمع کردند و نهادند و به حسرت رفتند
وین چه دارد که به حسرت بگذارد آن را
آن به در میرود از باغ به دلتنگی و داغ
وین به بازوی فرح میشکند زندان را
دستگاهی نه که تشویش قیامت باشد
مرغ آبیست چه اندیشه کند طوفان را
جان بیگانه ستاند ملکالموت به زجر
زجر حاجت نبود عاشق جان افشان را
چشم همت نه به دنیا که به عقبی نبود
عارف عاشق شوریدهٔ سرگردان را
در ازل بود که پیمان محبت بستند
نشکند مرد اگرش سر برود پیمان را
عاشقی سوختهٔ بی سر و سامان دیدم
گفتم ای یار مکن در سر فکرت جان را
نفسی سرد برآورد و ضعیف از سر درد
گفت بگذار من بی سر و بی سامان را
پند دلبند تو در گوش من آید هیهات
من که بر درد حریصم چه کنم درمان را
سعدیا عمر عزیز است به غفلت مگذار
وقت فرصت نشود فوت مگر نادان را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهٔ معرفت و حقیقت زندگی و ارزشهای معنوی است. شاعر به افرادی که دنیای درویشان و حقیقت را انکار میکنند، هشدار میدهد که نمیدانند چه گنجی در آزادی و قناعت وجود دارد. او میگوید که عقل واقعی به افکار پایانپذیر توجه دارد و کسانی که تنها به دنبال مقام و قدرت هستند، عقل را فراموش کردهاند. همچنین به اهمیت عشق و صداقت در پیوندها و دوستیها اشاره میکند و تأکید میکند که زندگی باید با هوشیاری و آگاهی سپری شود و نباید فرصتی را که به سادگی میگذرد، از دست داد. شاعر در نهایت از لزوم توجه به عشق و احساسات واقعی در زندگی میگوید و از بیتوجهی و غفلت برحذر میدارد.
هوش مصنوعی: ای کسی که عالم درویشان را انکار میکنی، بدان که تو از راز و حالتی که ایشان دارند، خبر نداری.
هوش مصنوعی: آزادی و رضایت به زندگی ساده و بیدردسر، به مانند یک دارایی گرانبها است که نمیتوان آن را با زور و قدرت به دست آورد. حتی اگر کسی به مقام سلطنت و اختیار برسد، نمیتواند این نعمت را تنها با تسلط خود کسب کند.
هوش مصنوعی: انسان با عقل و درایت هرگز برای رسیدن به مقامهای زودگذر و فانی تلاش نمیکند؛ بلکه کسی عاقل است که به عواقب و پایان کارها بیندیشد.
هوش مصنوعی: آنها همه چیز را جمع کردند و در کنار هم قرار دادند، اما در نهایت با حسرت رفتند. این چه چیزی دارد که از دست رفته باشد؟
هوش مصنوعی: یکی از آنها با ناراحتی و اندوه باغ را ترک میکند و دیگری با شادی و سرزندگی، زندان را شکسته و آزاد میشود.
هوش مصنوعی: اینکه انسانی تنها در پی نگرانیهای آینده مانند برپایی قیامت باشد، بیفایده است. در واقع، مانند پرندهای که در آسمان پرواز میکند و هیچ نگرانی از طوفان ندارد، بهتر است که به زندگی بدون اضطراب بپردازیم و از لحظهها لذت ببریم.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی مرگ به کسی نزدیک میشود و جان او را میگیرد، دیگر نیازی به زجر و عذاب نیست، زیرا کسی که عاشق است و جانش را نثار میکند، به راحتی این درد را تحمل میکند. در واقع، عشق او باعث میشود که مرگ برایش آسانتر شود و از زجر و رنجی که ممکن است دیگران تجربه کنند، بینیاز باشد.
هوش مصنوعی: چشم امید عارف، به دنیا نیست بلکه به زندگی پس از مرگ دوخته شده است، زیرا او عاشق و بیتابی است که در این دنیا گم شده است.
هوش مصنوعی: در آغاز، عشق و محبت را به وجود آوردند و هرگز نباید این پیمان شکسته شود، حتی اگر فرد جان خود را فدای آن کند.
هوش مصنوعی: عاشق بیچارهای را دیدم که دلی پر از درد و دردسر داشت. به او گفتم: ای دوست، نه به فکر خودت باش و نه جانم را در خطر بینداز.
هوش مصنوعی: نفسی سرد و ضعیف از شدت درد کشید و گفت بگذارید من را که ناکام و بیهدف هستم.
هوش مصنوعی: پند و نصیحت تو در گوشم میرسد، اما چه کنم که به درد و رنج خودم چنان گریختهام که نمیتوانم به حرف تو گوش دهم.
هوش مصنوعی: ای سعدی، عمر گرانبهای انسان ارزشمند است و نباید در بیتوجهی سپری شود، زیرا هرگز نمیدانیم چه زمانی فرصتها از دست میروند، مگر اینکه انسان نادان باشد که این را درک نکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را
چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را
سروبالایِ کمانابرو اگر تیر زند
عاشق آنست که بر دیده نهد پیکان را
دست من گیر که بیچارگی از حد بگذشت
[...]
می بیارید و به می تازه کنید ایمان را
غم جنّات و جهنم نبود رندان را
ترک خود گیر که با خود به مکانی نرسی
که در آن کوی مجالی نبود رضوان را
عاقلان را به مقامات مجانین ره نیست
[...]
در دل عاشق اگر قدر بود جانان را
نظر آنست که در چشم نیارد جان را
تو اگر عاشقی ای دل نظر از جان برگیر
خود به جان تو نباشد طمعی جانان را
دعوی عشق نشاید که کند آن بدعهد
[...]
رونق عهد شباب است دگر بُستان را
میرسد مژدهٔ گل بلبل خوشالحان را
ای صبا گر به جوانان چمن باز رَسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
گر چنین جلوه کند مغبچهٔ بادهفروش
[...]
وقت آن شد که می ناب دهی مستان را
خاصه من بیدل شوریده سرگردان را
قدحی چند روان کن، که جگرها تشنه است
تا ز خود دور کنم این سر و این سامان را
شیشه خالی و حریفان همه مخمورانند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۱ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.