گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۱

 

دل به یاد جلوه‌ای طاقت به غارت داده است

خانهٔ آیینه‌ام از تاب عکس افتاده است

الفت آرام‌، چون سد ره آزاده است

پای‌خواب‌آلودهٔ دامان‌صحرا جاده است

تهمت‌آلود تک وپوی هوسها نیستم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۲

 

زندگانی از نفس آفت بنا افتاده است

طرف سیلی در پی تعمیر ما افتاده است

تنگ کرد آفاق را پیچیدن دود نفس

گرنه دل می‌سوزد آتش درکجا افتاده است

آرزو از سینه بیرون ‌کن ز کلفتها برآ

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۳

 

در گلستانی‌که‌گرد عجز ما افتاده است

همچو عکس‌ازشخص‌،‌رنگ‌ازگل‌جدا افتاده است

بسکه شد پامال حیرانی به راه انتظار

دیدهٔ‌ما، بی‌‌نگه چون نقش پا افتاده است

ما اسیران از شکست‌دل چسان‌ایمن شویم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۴

 

آرزوی دل‌، چو اشک از چشم ما افتاده است

مدعا چون سایه‌ای در پیش پا افتاده است

گوهر امید ما قعر توکل‌کرده ساز

کشتی تدبیر در موج رضا افتاده است

جادهٔ سرمنزل عشاق سعی نارساست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۵

 

چشم‌واکن حسن نیرنگ قدم بی‌پرده است

گوش شو آهنگ قانون عدم بی‌پرده است

معنیی‌کز فهم آن اندیشه در خون می‌تپد

این زمان درکسوت حرف و رقم بی‌پرده است

آنچه می‌دانی منزه ز اعتبار بیش وکم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۶

 

خامشی در پرده سامان تکلم‌کرده است

از غبار سرمه آوازی توهم کرده است

بی‌توگر چندی درین محفل به عبرت زنده‌ایم

بر بنای ما چو شمع آتش ترحم‌کرده است

تا خموشی داشتیم آفاق بی‌تشویش بود

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۷

 

پیری‌ام پیغامی از رمز سجود آورده است

یک‌گریبان سوی خاکم سر فرود آورده است

شبهه پیمایی‌ست تحقیق خطوط ما و من

کلک صنع اینجا سیاهی درنمود آورده است

اندکی می‌باید از سعی نفس آگه شدن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۸

 

بعد مرگم شام‌نومیدی سحرآورده است

خاک‌گردیدن غباری در نظر آورده است

در محبت آرزوی بستر و بالین‌کراست

چشم عاشق جای مژگان نیشترآورده است

طاقتی‌کو تا توان‌گشتن حریف بار درد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۹

 

نالهٔ ما شیوه‌ها امشب به بر آورده است

نخل ماتم نوحهٔ چندی ثمر آورده است

آبیار ریشهٔ حسرت خیال لعل ‌کیست

هر مژه صد خوشه سامان‌گهر آورده است

ای محیط عشق بر کم ظرفی دل رحمتی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۰

 

هم در ایجاد شکستی به دلم پا زده است

نقش شیشه‌ گرم سنگ به مینا زده است

راه خوابیده به بیداری من می‌گرید

هرکه زین ‌دشت ‌گذشته‌ست به من پا زده است

حسن یکتا چه جنون داشت‌ که از ننگ دویی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۱

 

موج هرجا، در جمعیت‌گوهر زده است

تب حرص است‌که ازضعف به بستر زده است

غیر چشم طمع آیینهٔ محرومی نیست

حلقه بر هر دری‌، این قفل‌، مکرر زده است

محو گیرید خط و نقطهٔ این نسخهٔ وهم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۲

 

سر هرکس زگلی پر زده است

گل ندانست چه برسر زده است

گر بوذ آینه منظور بتان

چشم ما هم مژه‌ کمتر زده است

لغز میکده عجز رساست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳

 

باز سرگرمی نظاره به سامان شده است

شعلهٔ ایمن دیدارگل‌افشان شده است

زین چراغان‌که طرب‌جوشی انجم دارد

آسمانی دگر از آب نمایان شده است

در دل آب به این رنگ چمن پیراکیست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۴

 

جایی که نه فلک ز حیا سر فکنده است

چون گل چمن دماغی اقبال خنده است

دیدیم دستگاه غرور سبکسران

سرمایهٔ کلاه همه پشم کنده است

منصوبهٔ خرد همه را مات وهم کرد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۵

 

شور استغنای عشق از حسرت دل بوده است

کوس ارباب‌ِ کَرم فریاد سایل بوده است

چشم غفلت‌پیشه را افسردگی امروز نیست

مشت خاک ما به هر جا بود کامل بوده است

در گرفتاری رسا شد نشئهٔ پرواز من

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۶

 

رنگ خون گلجوش زخم تیغ گلچین بوده است

باغ تسلیم محبت طرفه رنگین بوده است

عالمی از نرگست ایمان مستی تازه‌ کرد

این‌جنون پیمانه‌کافر صاحب‌دین‌بوده است

خاک گشت و فیض استقبال پابوست نیافت

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۷

 

سرنوشت روی‌ جانان خط مشکین بوده است

کاروان حسن را نقش قدم این بوده است

ما اسیران‌؛ نوگرفتار محبت نیستیم

آشیان طایر ما چنگ شاهین‌ بوده است

غافل از آواره ‌گردیهای اشک ما مباش

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۸

 

تا حیرت خرام تو سامان دیده است

چندین قیامت از مژه‌ام قد کشیده است

این ماو من‌کزاهل جهان سرکشیده است

از انفعال آدم و حوا دمیده است

آزادم از توهّم نیرنگ روزگار

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۹

 

تا ز آغوش‌وداعت داغ حیرت‌چیده است

همچوشمع‌کشته‌در چشمم‌نگه‌خوابیده‌است

باکمال الفت از صحرای وحشت می‌رسم

چون سواد چشم آهو سایه‌ام رم دیده است

جیب و دامانی ندارد کسوت عریانی‌ام

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۰

 

جنس موهومم دکان آبرویی چیده است

هیچ هم در عالم امید می‌ارزیده است

در جناب حضرت شاه سلیمان بارگاه

ناتوان موری خیال عرضی اندیشیده است

زین سطوری چندکزتسلیم دارد افتخار

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۲۸
۲۹
۳۰
۳۱
۳۲
۱۴۲