گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۱

 

بی‌شکست از پردهٔ سازم نوایی برنخاست

ناامیدی داشتم دست دعایی برنخاست

سخت بی‌رنگ است نقش وحدت عنقایی‌ام

جستجوها خاک شد گردی ز جایی برنخاست

اشک مجنونم‌که تا یأسم ره دامان‌گرفت

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۲

 

زیر گردون طبع آزادی‌نوایی برنخاست

بس که پستی داشت این گنبد، صدایی برنخاست

هرکه دیدیم از تعلق در طلسمِ سنگ بود

یک شرر آزادهٔ ازخودجدایی برنخاست

عمر رفت و آهِ دردی از دل ما سر نزد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۳

 

تنم ز بند لباس تکلف آزاد است

برهنگی بi برم خلعت خداداد است

نکرد زندگی‌ام یک دم از فنا غافل

ز خود فرامشی من همیشه دریاد است

هجوم شوق ندانم چه مدعا دارد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۴

 

درآن مقام‌که عرض جلال معبود است

غبار نیستی ماست آنچه موجود است

جهان بی‌جهتی قابل تعین نیست

به هرطرف‌که‌اشارت‌کنیم محدود است

مشو محاسب غفلت به علم یکتایی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۵

 

هرچه از مدت هست و بود است

دیرها پیش خرام زود است

نفی ات اثبات حقیقت دارد

خاک گشتن همه جا موجود است

اگر از بندگی آگاه شوی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۶

 

کاهش طبع من از فطرت بیباک خود است

شمع را برق فنا شعلهٔ ادراک خود است

غیر مشکل‌که شود دام اسیران وفا

قفس وحشت صبحم جگر چاک خود است

برنگردیم سر از دایره حیرانی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۷

 

نیک و بدم از بخت بدانجام سفید است

چندان‌ که سیاه است نگین نام سفید است

سطری ننوشتم که نکردم عرق از شرم

مکتوب من از خجلت پیغام سفید است

بر منتظران صرفه ندارد مژه بستن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۸

 

تا نفس باقی است دردل ر‌نگ‌کلفت مضمراست

آب این آیینه‌ها یکسرکدورت‌پرور است

فکر آسودن به شور آورده است این بحر را

در دل هر قطره جوش آرزوی‌گوهر است

ساز آزادی همان گرد شکست آرزوست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۹

 

خاک غربت‌کیمیای مردم نیک اختر است

قطره درگرد یتیمی خشک چون شدگوهراست

موج شهرت درکمین خامشی پر می‌زند

مصرع برجسته آهنگی زتار مسطراست

زشتی اعمال دارد برق نفرین در بغل

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰

 

خاموشی‌ام جنونکدهٔ شور محشر است

آغوش حیرت نفسم ناله‌پرور است

داغ محبتم در دل نیست جای من

آنجاکه حلقه می‌زنم از دل درونتر است

بی‌قدر نیستم همه‌گر باب آتشم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۱

 

در تپش‌آباد دهر حیرت دل لنگر است

مرکز دور محیط آب رخ‌گوهر است

چرخ ز سرگشتگی‌گرد سحر سازکرد

سودن صندل همان شاهد دردسر است

لاف هنر بیهده‌ست تا ننمایی عمل

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۲

 

دوری منزلم از بسکه ندامت اثر است

سودن دست ز پا یک دو قدم پیشتر است

عالمی سوخت ‌نفس‌، در طلب‌و رفت به‌باد

فکر شبگیر رها کن ‌که همینت سحر است

قطرهٔ ما به طلب پا زد و از رنج آسود

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۳

 

شعلهٔ بی‌بال وپر سجده گر اخگر است

سعی چو پستی گرفت، آبله ی پا، سر است

باعث لاف غرور نیست جز اسباب جاه

دعوی پروازها در خور بال و پر است

عرض هنر می‌دهد دل ز خم و پیچ آه

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۴

 

وحشت مدعا جنون ثمر است

ناله بال‌فشانده ی اثر است

سوختن نشئهٔ طراوت ماست

شمع از داغ خویش گل به سر است

شب عشرت غنیمت غفلت

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۵

 

به خوان لذت دنیاگزند بسیار است

ترنجبینی اگر هست بر سر خار است

به باد رفتهٔ ذوق فضولییم همه

سر هوا طلبیها حباب دستار است

عنان وحشت مجنون ماکه می‌گیرد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۶

 

اشک یک لحظه به مژگان بار است

فرصت عمر همین مقدار است

زندگی عالم آسایش نیست

نفس آیینهٔ این اسرار است

بسکه‌گرم است هوای گلشن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۷

 

خواب در چشم و نفس بر دل محزون بار است

ازکه دورم‌که به خود ساختنم دشوار است

عرق شرم تو، ازچشم جهان‌، شست نگاه

گرتو خجلت نکشی‌، آینه‌ها بسیار است

گوشهٔ چشم تو محرومی‌کس نپسندد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۸

 

رزق‌، خلوتگه اندیشهٔ روزی‌خوار است

دانه هرگاه مژه بازکند منقار است

قطرهٔ ما نشد آگاه تامل‌، ورنه

موج این بحر گهرخیز گریبان زار است

الفت جسم صفای دل ما داد به زنگ

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۹

 

ز دهر نقد تو جز پیچ وتاب دشوار است

خیال‌،‌گو مژه بربند، خواب دشوار است

دل گداخته دعوتسرای جلوهٔ اوست

فروغ مهر نیفتد در آب‌، دشوار است

مگر به قدر شکستن توان به خود بالید

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۰

 

ز گریه‌، سیری چشم پر آب دشوار است

خیال دامن اشک‌، از سحاب دشوار است

جنونی از دل افسرده‌ گل نکرد افسوس

به موج آب‌گهرپیچ و تاب دشوار است

به غیر ساغر چشمم‌، که اشک‌، بادهٔ اوست

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۲۲
۲۳
۲۴
۲۵
۲۶
۱۴۲
sunny dark_mode