گنجور

 
بیدل دهلوی

به خوان لذت دنیا گزند بسیار است

ترنجبینی اگر هست بر سر خار است

به باد رفتهٔ ذوق فضولییم همه

سر هوا طلبیها حباب دستار است

عنان وحشت مجنون ما که می‌گیرد

ز فرق تا به قدم‌ گردباد چین‌دار است

به پاس راحت دل این‌قدر زمینگیریم

خیال آبله ضبط عنان رفتار است

به محفلی‌که دل احیای معرفت دارد

لب خموش چراغ مزار اظهار است

غم تحیر حسن قبول باید خورد

نه هرکه آینه پرداخت باب دیدار است

به وادیی‌ که مرا داغ انتظار تو سوخت

به چشم نقش قدم خاک نیز بیدار است

نگاه اگر به خیال تو گردن افرازد

مژه بلندی انگشتهای زنهار است

وفا ستمکش ناموس ناتوانایی‌ست

به پای هرکه خورد سنگ بر سرم بار است

کشیده سعی هوس رنج دشت و در ورنه

رهی‌که پای تو نسپرده است هموار است

حیا کنید به پیری ز وانمود طرب

سحر چو آینه‌گیرد نفس شب تار است

چه ممکن است ز افتادگی‌ گذشتن ما

که خوابناک ضعیفیم و سایه دیوار است

به این‌ گرانی دل بیدل از من مأیوس

صدا اگر همه گردد بلند کهسار است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حمیدالدین بلخی

هنگام گل و لاله و ایام بهار است

عالم چون رخ خوبان پر نقش و نگار است

نرگس به چمن در صنمی سبز لباس است

سوسن به صف اندر پسری سیم‌عذار است

اثیر اخسیکتی

خیزید و می آرید که هنگام بهار است

رخسار عروسان چمن همچو نگار است

آن شاخ که بُد عور، کنون مُلحَم‌پوش است

و آن دشت که بُد ساده، کنون سرّ عذار است

در دامن گلزار، صبا مدخنه‌سوز است

[...]

ناصر بخارایی

ما را هوس صحبت جان پرور یار است

ور نه غرض از باده نه مستی نه خمار است

آتش نفسان قیمت میخانه شناسند

افسرده دلان را به خرابات چه کار است

نی را که نوا از لب یارست به هر حال

[...]

اسیر شهرستانی

از عکس تنت جیب قبا آینه زار است

پیراهن از اندام تو لبریز بهار است

دایم دم صبح است در اقلیم محبت

آیینه دلان را به شب و روز چه کار است

کرد از ستم آباد شب هجر خلاصم

[...]

جویای تبریزی

اکنون که ز پیریم به عینک سر و کار است

پیوسته دو چشمم به تماشای تو چار است

در دیدهٔ عالی نظران چرخ و کواکب

دودی است که آمیخته با مشت شرار است

در راه تو آنرا که به دریا دل خود داد

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از جویای تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه