گنجور

 
بیدل دهلوی

دوری منزلم از بسکه ندامت اثر است

سودن دست ز پا یک دو قدم پیشتر است

عالمی سوخت ‌نفس‌، در طلب‌و رفت به‌باد

فکر شبگیر رها کن ‌که همینت سحر است

قطرهٔ ما به طلب پا زد و از رنج آسود

بی‌دماغی چقدر قابل وضع گهر است

تا خموشی نگزینی حق و باطل باقی‌ست

رشته‌ای راگره جمع نسازد دو سر است

رنج خفت مکش از خلق به اظهارکمال

نزد این طایفه بی‌عیب نبودن هنر است

در چنین عرصه‌که عام است پرافشانی شوق

مشت خاک تواگرخشک فروماند تر است

دعوی عشق و سر از تیغ جفا دزدیدن

در رگ‌حوصله‌، خونی‌ که ‌نداری ‌جگر است

طینت راست‌روان‌کلفت تلخی نکشد

گره نی لب چسبیده ذوق شکر است

هرکس از قافلهٔ موج‌گهر آگه نیست

روش آبله‌پایان خیالت دگر است

خواب فهمیده‌ای و در قفس پروازی

باخبر باش ‌که بالین تو موضوع پر است

این شبستان‌گرهی نیست‌که بازش نکنند

به تکلف هم اگر چشم‌گشایی سحر است

ترک هستی کن و از ذلت حاجت به درآی

تا نفس باب سوال است غنا دربه‌‌‌در است

ما و من تعبیهٔ صنعت استاد دلیم

قلقل شیشه صدای نفس شیشه‌گر است

هرکجا آینه دکان هوس آراید

پر به تمثال منازید نفس در نظر است

بیدل از عمر مجو رسم عنان گرداندن

قاصد رفتهٔ ما بازنگشتن خبر است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

ای خردمند نگه کن که جهان برگذر است

چشم بیناست همانا اگرت گوش کر است

نه همی بینی کاین چرخِ کبود از برِ ما

بسی از مرغ، سبکپَرتر و پرّنده‌تر است؟

چون نبینی که یکی زاغ و یکی باز سپید

[...]

سوزنی سمرقندی

در خانی ز پس اوست و بآنحلقه در است

نتوان گفت کز آنهاست کز آنها بتر است

سرخ مرد است ولی چاره چه دانم چو غر است

سرخ عر نبود در زیر برنگ دگر است

فلسفه داند و از فلسفه دانان خر است

[...]

عطار

بر گذر ای دل غافل که جهان برگذر است

که همه کار جهان رنج دل و دردسر است

تا تو در ششدرهٔ نفس فرومانده شدی

مهره کردار دل تنگ تو زیر و زبر است

عمر بگذشت و به یک ساعته امید نماند

[...]

سعدی

هر کسی را نتوان گفت که صاحب‌نظر است

عشقبازی دگر و نفس‌پرستی دگر است

نه هر آن چشم که بینند سیاه است و سپید

یا سپیدی ز سیاهی بشناسد بصر است

هر که در آتش عشقش نبود طاقت سوز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه