فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴
ز روی مهوشان چشمم دمی دل بر نمیدارد
ازین بهتر کسی از عمر حاصل بر نمیدارد
یکی میگفت دل بردار از روی بتان گفتم
مرا عشقست چون جان کس ز جان دل بر نمیدارد
ز تیغ جور خوبان زنده میگردد دلم آری
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۱
هر که دارد درد عشقی یاد درمان کی کند
هیچ عاقل عیش خود را ماتمستان کی کند
هر کسی در عشق تازد عشق او را سر شود
وانکه عشقش شد بسامان فکر سامان کی کند
دل نمیخواهد مرا با عاقلان هم صحبتی
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱
عالم چو خاتمیست که این است عشق قص
از قصهاست قصهٔ عشق احسن القصص
حق در کلام خویش بآیات مستبین
در شأن عشق و رتبه عالیش کرد نص
ارواح ما ز عالم قدسست و کان عشق
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۲
ز تو ای گشاد دلها همه کار بسته دارم
ز تو ای دواء و درمان دل و جان خسته دارم
بامید آنکه شاید بهوای تو ببندم
همه تار و پود خود را ز جهان گسسته دارم
نه نگاه نیم مستت دل من بجا گذارد
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۹
ای فتنها انگیخته آخر چه آشوبست این
ای خون عالم ریخته آخر چه آشوبست این
از زلف شور انگیخته بر ماه عنبر بیخته
دلها در او آویخته آخر چه آشوبست این
از چشم سحر انگیخته مژگان بزهر آمیخته
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۱
بیپرده رخ نما که شوم من فدای تو
در چشم من در آ که شوم من فدای تو
دور از چشم بد که سراپای نکوئیی
نزدیکتر بیا که شوم من فدای تو
خوب آمدی بیا که بپای تو جان دهم
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۵
به ملازمان مهدی که رساند این دعا را
که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را
ز فریب دیو مردم، به جناب او پناهم
مگر آن شهاب ثاقب نظری کند سها را
چو قیامتی دهد رو که به دوستان نمائی
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
ای شاهد قدسی بگشا بند نقابت
ای مهدی هادی بنما ره به جنابت
خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز
کان بقعه کدامست که شد منزل خوابت
باید که شود صرف اسیران فراقت
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
جز آستان امامم دگر پناهی نیست
سر مرا به جز این در حوالهگاهی نیست
چرا ز درگه آل نبی بتابم روی
از این بهم به جهان هیچ رو و و راهی نیست
مدار جهل به ایشان هر آنچه خواهی کن
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
شد دین خراب این همه فسق جهار چیست
مهدی کجاست گو سبب انتظار چیست
از جور و ظلم خانه ایمان خراب شد
کس را وقوف نیست که انجام کار چیست
پیوند عمر بسته به موئی است ای امام
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست
دانشاندوز که اسباب جهان این همه نیست
علت غائی دل دوستی آل نبی است
همه اینست وگرنه دل و جان این همه نیست
از بهشت و لب جو صحبت ایشان غرض است
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
برو به کار خود ای واعظ این چه فریاد است
ببین به جای که بنشستهای چه بیداد است
به کام تا نرساند مرا هوای امام
نصیحت همه عالم به گوش من باد است
اگرچه شوق حضورش خراب کرد مرا
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست
در پردهای هنوز و صدت عندلیب هست
مردیم از فراق تو ای عیسی زمان
آیا ز خوان وصل تو ما را نصیب هست؟
هر جا روم خیال تو در دیده من است
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
راز دل با تو گفتنم هوس است
خبر دل شنفتنم هوس است
بفرست از برت نسیم وصال
غنچه دل شکفتنم هوس است
با تویی خویشتن به خلوت انس
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
زهی خجسته زمانی که یار باز آید
به کام غمزدگان غمگسار باز آید
اگر فدای امام زمان نخواهد شد
ز سر چه گویم و سر خود چکار باز آید
به پیش خیل خیالش کشیدم ابلق چشم
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
چو باد عزم سرای امام خواهم کرد
نفس به بوی خوشش مشکفام خواهم کرد
هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین
نثار خاک ره آن امام خواهم کرد
به هرزه میگذرد عمر بیملازمتش
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
بخت از قدوم دوست نشانم نمیدهد
دولت خبر ز راز نهانم نمیدهد
جان میدهم برای لقایش به صدق دل
اینم نمیستاند و آنم نمیدهد
مردم ز اشتیاق در این پرده راه نیست
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزوی خام و نشد
هزار حیله برانگیختیم تا شاید
بریم ره به سراپرده امام و نشد
به معرفت نرسی تا به وصل او نرسی
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶
بود آیا که در وصل شما بگشایند ؟
گره از کار فروبستهٔ ما بگشایند ؟
اگر از خوفِ ستمهای اعادی بِـسِتند ؛
دارم امید که از بهر خدا بگشایند
به صفای دل صاحب قدمان در مذهب
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰
دوش از جناب مهدی پیک بشارت آمد
کز حضرت الهی عشرت اشارت آمد
یعنی حضور باشد جسم زمانه را کام
ویرانه جهان را وقت عمارت آمد
این شرح بینهایت کز وصف ما شنیدی
[...]