گنجور

 
فیض کاشانی

به ملازمان مهدی که رساند این دعا را

که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را

ز فریب دیو مردم، به جناب او پناهم

مگر آن شهاب ثاقب نظری کند سها را

چو قیامتی دهد رو که به دوستان نمائی

برکات مصطفی را، حرکات مرتضی را

تو بدان شمائل و خو که ز جد خویش داری

به جهان در افکنی شور، چو کنی حدیث ما را

دل دشمنان بسوزی چو عذار برفروزی

تن دوستان سراسر، همه جان شود خدا را

چه شود اگر نسیمی ز در تو بوی آرد

به پیام آشنائی بنوازد آشنا را

 
 
 
مولانا

بروید ای حریفان بِکِشید یار ما را

به من آورید آخر صنم گریزپا را

به ترانه‌های شیرین به بهانه‌های زرین

بکشید سوی خانه مهِ خوبِ خوش‌لقا را

وگر او به وعده گوید که دمی دگر بیایم

[...]

حکیم نزاری

چو به ترک تاز بردی دل مستمند ما را

به کمینه بندهٔ خود به از این نگر خدا را

اگر از سر عنایت به چو من نیاز مندی

نظری کنی به رحمت چه زیان کند شما را

وگرت به خواب بینم نکنم دگر شکایت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
سلمان ساوجی

ز شراب لعل نوشین من رند بی نوا را

مددی که چشم مستت به خمار کشت ما را

ز وجود خود ملولم قدحی بیار ساقی

برهان مرا زمانی ز خودی خود خدا را

به خدا که خون رز را به دو عالم ار فروشیم

[...]

کمال خجندی

چه رها کنی به شوخی سر زلف دلربا را

که ازو بهم برآری همه وقت حلقه ها را

به دوصد ادب برآن در چو خطاست برگذشتن

حرکات نامناسب ز چه رو بود صبا را

نشود ز گرد فتنه سر کوی دوست خالی

[...]

حافظ

به ملازمان سلطان که رساند این دعا را؟

که به شُکرِ پادشاهی ز نظر مران گدا را

ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم

مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را

مژهٔ سیاهت ار کرد به خون ما اشارت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه