گنجور

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۱ - چیستان

 

چیست آن جنبدهٔ والاگهر

گوهرش از آب و آتش جسته فر

زادهٔ خورشید و هم‌پیمان خاک

گاه چون مریخ و گاهی چون قمر

هر زمان رنگی پذیرد در جهان

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۲ - هدیه باکو

 

روز آدینه ببستیم ز ری رخت سفر

بسپردیم ره دیلم و دریای خزر

بر بساطی بنشستیم سلیمان‌کردار

که صبا خادم او بود و شمالش چاکر

به یکی پرش از دشت رسیدیم به کوه

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۳ - کناره گیری از وزارت و شکایت از دوست

 

حدیث عهد و وفا شد فسانه درکشور

زکس درستی عهد و وفا مجوی دگر

به کارنامهٔ من بین و نیک عبرت گیر

که کارنامهٔ احرار هست پر ز عبر

من آن کسم که چهل ساله خدمتم باشد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۴ - در منقبت حضرت فاطمه‌زهرا علیهاسلام

 

ای زده زنار بر، ز مشک به رخسار

جز تو که بر مه ز مشگ برزده زنار

زلف نگونسارکرده‌ای و ندانی

کو دل خلقی ز خویش کرده نگون‌سار

روی تو تابنده ماه بر زبر سرو

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۵ - لغز

 

چیست آن سرو نارسیده به بار

بردمیده ز ایزدی گلزار

در بهار است چون به گاه خزان

در خزان است چون به گاه بهار

خود بود سروبن ولی بینی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۶ - تغزل و بهاریه

 

گشاده روی بهار، ای گشاده روی بهار

شراب سرخ بخواه و نبید سرخ بیار

بهار آمد و سنبل برآمد از لب جوی

به بوی زلف تو ای شمسهٔ بتان بهار

توازبهار فزونی بتا، به رنگ و به بوی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۷ - مرگ تزار

 

خمش مباش کنون کامد ای بهار، بهار

سخن زلعبت چین وبت بهار، به آر

ز بی‌حقیقتی چرخ و بیوفایی دهر

هزاردستان زد در میان باغ‌، هزار

چه گفت‌؟ گفت جهان رهزنی حرام‌خورست

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۸ - لاله زار

 

چون پای خرد خرد نهادی به لاله‌زار

خوبان بخند خندکشندت میان کار

زان خردخرد، خورده شوی در شکارشان

کان خند خند، خندهٔ شیرست بر شکار

الوان رنگ رنگ فرو هشته از یمین

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۹ - در وصف آتلیه نقاشی اسعد

 

حبذا از این نگارستان پر نقش و نگار

خوش‌تر از بتخانهٔ چین و سرای نوبهار

صفحه ‌اندر صفحه خرم ‌چون بهشت ‌اندر بهشت

پرده اندر پرده رنگین چون بهار اندر بهار

نقش‌های روم و یونان پیش نقشش ناتمام

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۰ - بی‌خبر

 

ای‌خوش آن‌ساعت که‌آید پیک جانان بی‌خبر

گویدم بشتاب سوی عالم جان بی‌خبر

ای‌خوش آن‌ساعت که‌جام بی‌خودی ازدست دو‌ست

خواهم و گردم ز خواهش‌های دوران بی‌خبر

تا خبر شد جانم از اسرار پنهان وجود

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۱ - پائیز و زمستان

 

روان شد لشگر آبان به طرف جوببار اندر

نهاده سیمگون رایت به کتف کوهسار اندر

نهان شد دامن البرز در میغ و بخار اندر

تو گویی گرد کُه بستند پولادین حصار اندر

چو بر بستان کفن پوشید برف تندبار اندر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۲ - تجدید مطلع (در توصیف مازندران)

 

خوشست اکنون اگر جویی به آبسکون گذار اندر

سوی مازندران تی و برگیری قرار اندر

گهی بر ساحل دریا بخوید و مرغزار اندر

گهی بر طرف بابل رود با بوس و کنار اندر

گهی غلطیده درگردونه‌های برق‌سار اندر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۳ - تغزل

 

سنبل داری به گوشهٔ چمن اندر

نرگس کاری به برگ یاسمن اندر

در عجبم زافریدگار، کزان روی

لاله نشاند به شاخ نسترن اندر

ای صنم خوبرو به جان تو سوگند

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۴ - در وصف انگور

 

انگور شد آبستن هان ای بچهٔ حور

برخیز و به گهواره فکن بچهٔ انگور

آن بچهٔ نوزاده فروگیر که مادرش

شش ماه فرو خفته درآغوش مه و هور

اکنون شده آبستن و برگردش هر روز

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۵ - مجلس چهاردهم

 

به بهارستان افتاد مرا دوش عبور

جنتی دیدم بی‌حور و سراپای قصور

حوریان کرده رخ از فترت ایام دژم

قصرها یافته از فرقت احباب فتور

سربسر یافته تبدیل به آیات عذاب

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۶ - تغزل

 

بوستان بشکفت و بلبل برکشید از دل صفیر

همچو چشم من گهرپالای شد ابر مطیر

بر نشاط روی گل وقت سپیده‌دم به باغ

فاخته آوای بم زد عندلیب آوای زیر

بوستان بشکفت چون رامشگه پروبز شاه

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۷ - تغزل و تشبیب

 

باد بیاورد بوی مشک به شبگیر

گوئی بگذشت از آن دو زلف گره گیر

شبگیر ار بگذرد نسیم بر آن زلف

مشک فرازآورد نسیم به شبگیر

دانم تدبیرها بسی به همه کار

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۸ - بهاریه و تشبیب

 

نگر به زلف و بنا گوش آن بت کشمیر

یکی ز ساده پرند و یکی ز سوده عبیر

دو پیشه دارد بر جان و دل دو طرهٔ او

یکی گذارد بند و یکی نهد زنجیر

شگفتم آید زان دل در آن بر سمین

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۹ - شکواییه

 

شریر، قاضی و رهزن‌، امین و دزد، عسس‌!

ازبن دیار بباید برون جهاند فرس‌؛

فتاده کارکسان با جماعتی که بوند

همه عوان و همه خونی و همه ناکس‌!

زمام جمله سپرده هوس به چنگ هوی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۰ - خیانت

 

آن را که نگون است رایتش

من هیچ نخواهم حمایتش

و آن دیو که این کار خواسته است

دیوانه بخوانند، ملتش

این کشور تحت‌الحمایه نیست

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۵۳
sunny dark_mode