گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

خوشست اکنون اگر جویی به آبسکون گذار اندر

سوی مازندران تی و برگیری قرار اندر

گهی بر ساحل دریا بخوید و مرغزار اندر

گهی بر طرف بابل رود با بوس و کنار اندر

گهی غلطیده درگردونه‌های برق‌سار اندر

گهی بنشسته بر تازی کمیت راهوار اندر

خوشا مازندران ویژه پاییز و بهار اندر

به خاصه طرف آبسکون بدان دریاکنار اندر

زمینش سال‌ و مه سبز و گل اندر وی به‌ بار اندر

همیشه بلبلانش مست در لیل و نهار اندر

دمد انجیر بن‌ها بر چنار و بر منار اندر

درختی بر درختی روید و آید به بار اندر

تذرو جفت گم کرده خروشان بر چنار اندر

کشیده هر طرف گردن پی دیدار یار اندر

«‌هراز» بانگ زن پوید بدان خرم دیار اندر

به کردار طراز سیم بر نیلی شعار اندر

خروشش گوش کر سازد به ‌بانگ رعد سار اندر

بغلطاند تن پیل ژیان را بر گدار اندر

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

گر از عشقش دلم باشد همیشه زیر بار اندر

چرا گم شد رخش باری بزلف مشکبار اندر

اگر طعنه زند قدّش بسر و جویبار اندر

چرا رخنه کند غمزه ش بتیغ ذوالفقار اندر

شکسته زلف مشک افشان بگرد روی یار اندر

[...]

امیر معزی

دو شب‌ گویی که یکجای است‌ گرد یک بهار اندر

و یا زلفین مشکین است‌ گرد روی یار اندر

از آن‌ کوته بود زلفش بر آن روی نگارینش

که‌ کوتاهی بود شب را در ایام بهار اندر

نگار قند لب‌ کاو را بود در جعد سیصد چین

[...]

ملک‌الشعرا بهار

روان شد لشگر آبان به طرف جوببار اندر

نهاده سیمگون رایت به کتف کوهسار اندر

نهان شد دامن البرز در میغ و بخار اندر

تو گویی گرد کُه بستند پولادین حصار اندر

چو بر بستان کفن پوشید برف تندبار اندر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه