حدیث عهد و وفا شد فسانه درکشور
زکس درستی عهد و وفا مجوی دگر
به کارنامهٔ من بین و نیک عبرت گیر
که کارنامهٔ احرار هست پر ز عبر
من آن کسم که چهل ساله خدمتم باشد
بر آسمان وطن ز آفتاب روشنتر
ز نظم و نثرکس ار پایهور شدی بودی
مرا به کنگرهٔ تاج آفتاب، مقر
بهای خدمت و سعی خود ار بخواستمی
به کوه زربن بایستمی نمود گذر
جهان و نعمت او پیش چشم همت من
چنان بودکه پشیزی به چشم ملیونور
نه چشم دارم ازبن مردمان کوتهبین
نه بیم دارم ازین روزگار مردشگر
به زبر منت کس یک نفس بسرنبرد
کسی که شصت خزان و بهار برده بسر
ولی دربغ که خوردم ز فرط سادهدلی
فریب دوستی اندر سیاست کشور
ز بس که بودم نومید از اولیای امور
که جز عوامفریبی نداشتند هنر
یکی نگفته صریح ویکی نرفته صحیح
یکی نداده مصاف و یکی نکرده خطر
بر آن شدم که ز صاحبدلان بدست آرم
بزرگمردی بسیارکار و نامآور
که با هجوم مخالف مقاومت گیرد
نیفکند بر هر حمله در مصاف،سپر
به خواجه از سر صدق و خلوص دل بستم
ز پیش آنکه رضا شه به سر نهد افسر
من و مدرس و تیمور و داور و فیروز
زبهر خواجه به مجلس بساختیم محشر
به هفت نامه نوشتم مقالتی هرشب
چنان که از پس آنم نه خواب ماند و نه خور
بسا شباکه نشستم ز شام تا گه بام
به نوک خامه نمودم ز خواجه دفع خطر
نه ماه و هفته، گه بگذشت سالیان کامروز
به نام خواجه نمودم هزار گونه اثر
ز خواجه نفع نبردم به عمر خویش ولیک
ز دشمنانش بدیدم هزار گونه ضرر
چه دشمنان همه افسونطراز و هرزهدرای
چه دشمنان همه نیرنگساز و حیلت گر
همهبه نفسخبیثوهمهبهطبعشریر
همه به کذب مثال و همه به لؤم سمر
به راه خواجه ز جان عزیز شستم دست
اگرچه نیست ز جان در جهان گرامیتر
همین نه روز عمل در وفا فشردم پای
که هم به عزل نپیچیدم از ولایش سر
قوام، خانهنشین بود و منعزل آن روز
که بانگ سیلی من کرد گوش خصمش کر
قوام بود به زندان و دشمنش برکار
که بست از پی آزادیش بهار کمر
سپس که سوی سفرشد ز بنده یاد نکرد
که چون همی گذرد روزگار ما ایدر
به جرم دوستی خواجه نفی و طرد شدم
ازآن سپس که به هرلحظه بود جان به خطر
چو خواجه آمد و آن آب از آسیاب افتاد
به کوی مهدیه آمد فرود و جست مقر
شدم به دیدن و دادم نشان و نام ولی
به رسم عرف نیامد زخواجه هیچ خبر
نه نوبتی تلفون زد نه بازدید آمد
نه یاد کرد که سویش روم به وقت دگر
به خودگفتم کز بیم شاه پهلوی است
که خواجه مینکند یاد از این ستایشگر
بلی چو خواجه بدیدست حبس و نفی مرا
ز بیم شاه بشستهست نامم از دفتر
گذشت بر من و بر خواجه قرب هجده سال
که هر دو بودیم اندر مظان خوف و خطر
چو شاه رفت شدم معتکف به درگه او
میان ببسته و بازو گشاده شام و سحر
به رزم دشمن او با گروهی از یاران
ز خامه پیکان آوردم از زبان خنجر
نوشتههای من اندر ثنای حضرت او
چو بشمری بود از صد مقالت افزونتر
یکی کتاب نبشتم که گر نکو نگری
همه محامد این خواجه است سرتاسر
گر از شکست دل ما برآمدی آواز
شدی ز چشم تو خواب غرور و عشوه بدر
کسی نبودکه تاربخ رفته یاد آرد
شد ازگذشتهٔ مقالات بنده یادآور
ز فر خامه و سحر بنان و کوشش من
به خواجه روی نهادند دوستان دگر
چو یافت مسند دولت ز خواجه زیب و جمال
ز دوستان به بهارش نیوفتاد نظر
به شعر بنده یکی نخل سایه گستر شد
ولی دریغ که از بهر من نداشت ثمر
ز خواجه دل نگرفتم تو این شگفتی بین
که بود آتش مهرش مرا به جان اندر
بدیم همدم روز و شبش من و یاران
به فتنهای که علم گشت در مه آذر
سپس که خانهنشین شد به قصدش از هر سو
بساختند حسودان و دشمنان لشگر
بزرگ سنگری اندر حریم حرمت او
بساختم من و بنشستم اندر آن سنگر
درتن حوادث ازو هیچم انتظار نبود
نه پایمردی کار و نه دستگیری زر
بسا شبا که شکایت نمود و نومیدی
کش از امید گشودم به رخ هزاران در
چه نقشهاکه نشان دادم از طریق صواب
چه رازهاکه عیان کردم از مزاج بشر
همه شنید و پسندید و کاربست و رسید
بدان مقام که جز وی نبودکس درخور
دربغ و درد که هم خواجه اندرین نوبت
به رغم من به دگر قوم گشت مستظهر
مرا به شغل وزارت بخواند خواجه ولی
به صورتی که از آنم فتاد خون به جگر
صریح گفت که شه را وزارت تو بد است
از آن وزیر نگشتی و ماندی از پس در
چو نزد شاه برای معرفی رفتیم
بکرد درحق من خواجه ضنتی بیمر
نداشت حرمت پیری نداشت حرمت نام
ندید قدر شرافت ندید قدر هنر
زمام کار جهان را به سفلهای بسپرد
که کس بدو نسپردی زمام استر و خر
سفیه و غره و نااعتماد و جاهطلب
حسود و سفله و نیرنگساز و افسونگر
بر آن شد از سر نامردمی که یاران را
ز گرد خواجه کند دور از ایمن و ایسر
سپس چو گشت موفق به خواجه یازد دست
شود به بازی بیگانه در جهان سرور
چو میل خواجه بدو بود بنده تاب نداشت
کناره جست و به عزلت فتاد در بستر
گذشت شش مه و از بنده خواجه یاد نکرد
دربغ از آن همه سودا که پختم اندر سر
خدا نخواست که ایران شود ز خواجه تهی
وگرنه سفله بسنجیده بود این منکر
بر آن شدم که از ایران برون روم چندی
مگرکه این تن رنجور توشه یابد و فر
به نزد خواجه شدم رخصتم نداد و جواز
بگفت باش و به مجلس شو و مساز سفر
به امر خواجه بماندم ولی ازین ماندن
همی تو گویی افتادهام به قعر سقر
فتادهام به مغاکی درون کژدم و مار
نه راه چاره همی بینم و نه راه مفر
جهانیان را هرگز نرفته است از یاد
که بیست سال بدم خواجه را حمایتگر
وپر خواجه بدم هم وکیل حزب وبم
وزین دو رتبه چه بالاتر است و والاتر؟
ولی ندانند اینان که بین خواجه و من
فتاده فاصلهای سخت بیحد و بیمر
گرفتهاند گروهی حریم حضرت او
که ره نیابد از آنجا نسیم جان پرور
همه به طبع لئیم وهمه به نفس خبیث
همه به معنی ابله همه به جنس ابتر
هم از فضیلت دور و هم از شرافت عور
هم از دقایق کور و هم از حقایق کر
دروغگوی چو شیطان، دسیسه کار چو دیو
فراخروده چو یابو، چموش چون استر
معاونند و وزبر و کمیتهساز و وکیل
گهی ز توبره تناول کنند و گه ز آخور
کسان ز فرط گرانی و قلت مرسوم
کنند ناله و اینان به عیش و عشرت در
من این میانه نگه می کنم بر این عظما
چو اشتری که بود نعلبندش اندر بر
عجبتر آنکه بدین حال و روز و این پک و پوز
به نزد خواجه بد ما همی کنند از بر
گمان برند که ما فرصتی همی جوییم
که جای ایشان گیریم وطی شود چرچر
دربغ از آنکه ندانند کاشیان عقاب
به کوهسار بلند است نی در آخور خر
دربغ از آنکه ندانندکه افتخار همای
به خردکردن ستخوان بود نه قند وشکر
دربغ از آنکه ندانند کاین سیهکاری
به هیچ روی نیابد خلاص ازکیفر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به بیان تجربیات و احساسات شاعر در مواجهه با وفا و بیوفایی دوستان و سیاستمداران میپردازد. شاعر با یادآوری وفاداریاش به خواجه و زحماتی که در حمایت از او کشیده، از قطع رابطهاش با او و عدم توجه و یادآوری خواجه نسبت به خود ابراز ناامیدی میکند. او به نکوهش دروغها و نیرنگهای اطرافیانش میپردازد و نسبت به بیوفایی مردان قدرت و بیاعتمادی به آنها هشدار میدهد. شاعر به یادآور میشود که چطور در طول سالها در خدمت خواجه بوده و چه تهدیداتی از سوی دشمنان او دیده، اما به رغم تلاشهایش، ناامیدی و بیاعتنایی خواجه او را به دردسر انداخته است. در پایان، او نسبت به ناعدالتیها و سوءاستفاده از قدرت انتقاد میکند و بر لزوم وفاداری و راستگویی تأکید دارد.
هوش مصنوعی: تعهد و وفا به یک داستان تبدیل شده و در این سرزمین دیگر نمیتوان به درستی عهد و وفا از کسی امید داشت.
هوش مصنوعی: به زندگی من نگاه کن و از آن عبرت بگیر، زیرا زندگی اهل نیکوکاری پر از درس و عبرت است.
هوش مصنوعی: من کسی هستم که چهل سال به میهنم خدمت کردهام و درخشانتر از آفتاب بر آسمان آن هستم.
هوش مصنوعی: هر کس که در شعر و نثر مهارت پیدا کند، میتواند به مقام والایی دست یابد که مانند تاج خورشید در کنگرههای آسمان درخشان است.
هوش مصنوعی: اگر میخواستم بهای خدمات و تلاش خود را به دست آورم، باید در جایی مانند کوه زربن میایستادم و آن را نشان میدادم.
هوش مصنوعی: دنیا و نعمتهایش در نظر من به گونهای است که به اندازه یک پشیز به چشم میلیونیها میآید.
هوش مصنوعی: من نه از نگاه تنگنظرانه مردم دلگیرم و نه از این زمانه و چالشهای آن هراسی دارم.
هوش مصنوعی: کسی که شصت بهار و خزان را گذرانده، نباید تحت تأثیر کوچکترین حرف یا رفتار کسی قرار گیرد.
هوش مصنوعی: در اثر سادگی و بیتجربگی، به دوستیهایی که در سیاست کشور وجود داشت، دل بستم و فریب خوردم.
هوش مصنوعی: به خاطر ناامیدیام از مسئولان و سران که فقط به فریب مردم مشغول بودند، دیگر هیچ امیدی به هنر آنها ندارم.
هوش مصنوعی: یکی به صراحت چیزی نگفته و یکی هم به درستی عمل نکرده است. یکی هیچ تلاشی برای مقابله نکرده و یکی هم جرأت نکرده خطر کند.
هوش مصنوعی: من تصمیم گرفتم که از انسانهای بزرگ و صاحب دل، ویژگیهای یک مرد بزرگ و مشهور را به دست بیاورم.
هوش مصنوعی: کسی که در برابر حملات دشمن ایستادگی میکند، هیچگاه در مواجهه با هر گونه حملهای سلاح خود را رها نمیکند.
هوش مصنوعی: من با صداقت و خلوص نیت به خواجهاى ارادت ورزیدم، زیرا میدانم که اگر او رضایت دهد، تاج و تخت بر سر خواهد نهاد.
هوش مصنوعی: من و چند شخصیت دیگر به خاطر بزرگمردی خواجه، در یک محفل بزرگ گرد هم آمدهایم.
هوش مصنوعی: هر شب مقالهای مینوشتم که بعد از آن نه خوابی میخوردم و نه استراحتی داشتم.
هوش مصنوعی: بسیار شبها را تا سپیده دم بیدار نشستهام و با قلم خود از استاد، خطرات را دور کردهام.
هوش مصنوعی: زمان به سرعت گذشت و سالها بهراحتی رد شد. امروز به یاد خواجه و به احترام او، هزاران نوع از آثار خود را به نمایش گذاشتم.
هوش مصنوعی: از صاحبمنصبان هیچ بهرهای در زندگیام نبردم، اما از دشمنان آنها ضررهای زیادی را تجربه کردم.
هوش مصنوعی: دشمنان همه بدجنس و فریبکار هستند، آنها به سادگی و با نیرنگ بازی به انجام کارهای خراب میپردازند.
هوش مصنوعی: همه انسانها به فطرتی بد و نفس آلوده گرفتارند، و همه طبیعتی شرور دارند. همه به دروغ و سخنان زشت تمایل دارند.
هوش مصنوعی: اگرچه جانم در این دنیا از هر چیزی گرانبهاتر است، اما به خاطر خواجه، دستان خود را از آن شستهام.
هوش مصنوعی: من فقط به مدت نه روز تمام تلاش کردم تا به وعده و وفای خود پایبند باشم و از عشق او دور نشوم.
هوش مصنوعی: قوام در خانهنشینی بود و در آن روز که صدای سیلی من به گوش رقیبش نرسید.
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که قوام در دوران زندانی بودنش، با دشمنی روبرو بود که برای نگه داشتن او در بند و جلوگیری از آزادیش، تلاش میکرد. به نوعی میخواهد بگوید که دشمن به خاطر ترس از آزادی قوام، به شدت مراقب و در کارهای او دخالت میکند.
هوش مصنوعی: سپس وقتی که به سفر رفت، از من یاد نکرد و فراموش کرد که روزگار ما چگونه در اینجا میگذرد.
هوش مصنوعی: به خاطر دوستی با خواجه، طرد و نفی شدم. این موضوع از آن زمان آغاز شد که در هر لحظه جانم در خطر بود.
هوش مصنوعی: وقتی که شخص مورد توجه به نزد مردم آمد و همه چیز به آرامش رسید، به محلهای به نام مهدیه رفت و در آنجا مستقر شد و به دنبال جایی مناسب برای سکونت خود گشت.
هوش مصنوعی: به دیدن او رفتم و نشانی از خود و نامم را ارائه دادم، اما طبق رسم و آداب، خبری از او به من نرسید.
هوش مصنوعی: هیچ وقت تماسی نگرفت، نه به دیدن آمد و نه هیچ یادآوری کرد که زمانی را برای ملاقات در نظر بگیرم.
هوش مصنوعی: به خودم گفتم که شاید به خاطر ترس از شاه پهلوی است که خواجه، به یاد این ستایشگر نمیافتد.
هوش مصنوعی: بله، زمانی که خواجه به من نزدیک شد و از ترس شاه، نامم را از لیست حذف کرد، به زندان و تبعید افتادم.
هوش مصنوعی: هجده سال از زندگیام و خواجهگذشته است که هر دو در شرایطی پر از ترس و خطر بودهایم.
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه رفت، من در درگاه او به عبادت و ذکر مشغول شدم، در حالی که درهای بسته بود و شب و روز به راز و نیاز مشغول بودم.
هوش مصنوعی: من برای جنگ با دشمن، گروهی از دوستانم را گرد آوردهام و آمادهام که با تیرهای تند و تیز مانند زبان خنجر به نبرد بپردازم.
هوش مصنوعی: نوشتههای من درباره ستایش پروردگار آنقدر زیاد و پرمحتواست که اگر بخواهم آنها را بشمارم، بیش از صد مقاله خواهد بود.
هوش مصنوعی: کتابی نوشتم که اگر به دقت نگاهی به آن بیاندازی، متوجه میشوی که تمام ویژگیهای خوب این شخص در آن به وضوح آمده است.
هوش مصنوعی: اگر دل ما از دلشکستگی فریاد کند، تو از چشمانت بیدار میشوی و خواب غرور و فریباییات را ترک میکنی.
هوش مصنوعی: هیچ کس نیست که به یاد داشته باشد چه اتفاقاتی در گذشته افتاده و به یاد مقالات من بیفتد.
هوش مصنوعی: دوستان دیگر با قلم و تلاش من، توجه خواجه را جلب کردند.
هوش مصنوعی: وقتی که کسی مقام و جایگاه قدرت را به دست آورد، زیبایی و جمال او از نزد دوستانش که بهار زندگیاش را رقم زدهاند، دور نمیافتد و همچنان مورد توجه قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده است که شاعر یکی درخت نخل را میبیند که سایهای بزرگ و مطمئن فراهم کرده است، اما افسوس که این درخت برای او ثمری نداشته و نتیجهای به همراه نیاورده است.
هوش مصنوعی: از کسی که مقام والایی دارد، دل نگرفتم و تو ببین که چه شگفتی است؛ آتش محبت او در جانم شعلهور است.
هوش مصنوعی: من و دوستانم در روز و شب با هم هستیم و در حالی که در فتنهای گرفتار شدهایم، خبر آن به گوشها رسیده است.
هوش مصنوعی: سپس زمانی که او به گوشهنشینی روی آورد، حسودان و دشمنان از هر طرف به او حمله کردند و برایش مشکلاتی ایجاد کردند.
هوش مصنوعی: من در دل حرمت او، سنگری بزرگ ساختهام و در آن سنگر نشستهام.
هوش مصنوعی: در میان حوادث و رویدادها، هیچ انتظاری از او نداشتم، نه پشتکار و استقامت در کار و نه کمک و حمایت مالی.
هوش مصنوعی: بسیاری از شبها به دلایلی از ناامیدی و غم شکایت کردم و در این حال تلاش کردم تا امید را به روح و چهرهی هزاران نفر زنده کنم.
هوش مصنوعی: چه طرحها و نشانههایی از راه درست به نمایش گذاشتم و چه اسراری از طبیعت انسان را به وضوح آشکار کردم.
هوش مصنوعی: همه افراد این موضوع را شنیدند و آن را پسندیدند و به کار گرفتند، تا جایی که به مقام و جایی رسید که هیچ کس جز او شایستهی آن نبود.
هوش مصنوعی: در دل درد و رنج، خواجه در این موقع به رغم من به گروه دیگری پناه برد و حمایت یافت.
هوش مصنوعی: شخصی که مقام بالایی دارد از من خواسته تا در سمت وزیر مشغول به کار شوم، اما این دعوت به نحوی بود که دلم را به درد آورد و ناراحت شدم.
هوش مصنوعی: این شخص بهروشنی بیان کرد که برای شاه، وزیر تو مناسب نیست و از آنجا که تو به مقام وزارت نرسیدی، در نهایت از در عبور کردی و وارد نشدی.
هوش مصنوعی: زمانی که برای معرفی خود به درگاه شاه رفتیم، او در حق من با سخنانش به طعنه و کنایه گفت که من کمارزش هستم.
هوش مصنوعی: احترام به پیری و سن را نداشت، به نام و شخصیت افراد توجهی نمیکرد و ارزش شرافت و هنر را درک نمیکرد.
هوش مصنوعی: مدیریت و کنترل امور دنیا را به دست فردی نادان بسپار که هیچکس حتی رهبری یک حیوان ساده را هم به او نمیسپارد.
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف شخصیتی منفی میپردازد که شامل ویژگیهایی مانند کمفهمی، خودبزرگبینی، ناامیدی، جاهطلبی، حسادت، پست بودن، دروغگویی و فریبکاری است.
هوش مصنوعی: بر آن شد که با نادرستی، دوستان را از دور و بر صاحب قدرت و آسایش دور کند.
هوش مصنوعی: سپس زمانی که به موفقیت دست یافت، مانند یک خواجه، با دستانش در دنیای بیگانه به بازی مشغول شد و از آن لذت برد.
هوش مصنوعی: زمانی که خواسته و تمایل آقا به سوی او بود، بنده نتوانست طاقت بیاورد و فاصله بگیرد، بنابراین به گوشهنشینی و تنهایی در بستر افتاد.
هوش مصنوعی: شش ماه گذشته و آقایی که داشتم، هیچگاه به یاد من نیفتاد. با وجود تمام احساسی که در سرم داشتم و افکاری که میپروراندم، هیچ نشانی از توجه او نبود.
هوش مصنوعی: خدا نخواست که ایران از وجود خواجه (سردار یا حاکم) خالی شود و اگر اینگونه بود، آدمهای ناچیز و بیارزشی این موضوع را درک کرده بودند.
هوش مصنوعی: تصمیم گرفتم مدتی از ایران خارج شوم تا شاید اینکه این بدن خسته و رنجور کمی استراحت کند و قوت بگیرد.
هوش مصنوعی: به نزد استاد رفتم، ولی او اجازه نداد و گفت که برو به مجلس و به سفر نرو.
هوش مصنوعی: به دستور آقا باید در اینجا بمانم، اما از این ماندن احساس میکنم در عمق جهنم افتادهام.
هوش مصنوعی: در وضعیت دشواری قرار دارم؛ در میان خطرات و مشکلاتی که مانند کژدم و مار هستند، نه راه حلی برای خروج میبینم و نه راهی برای فرار.
هوش مصنوعی: دنیا و مردم هرگز فراموش نکردهاند که به مدت بیست سال، من در کنار خواجه و حامی او بودم.
هوش مصنوعی: من باعلاقه و شوق به مقام و جایگاه خود فکر میکنم و میدانم که در میان دو مرتبه، کدامیک از آنها ارزش و جایگاه بالاتری دارد.
هوش مصنوعی: اما این افراد نمیدانند که میان من و آقایان فاصلهای بسیار زیاد و غیرقابل تصور وجود دارد.
هوش مصنوعی: گروهی به دور و اطراف حضرت او محافظت کردهاند، به گونهای که حتی نسیم جانافزا نیز نمیتواند به آنجا نزدیک شود.
هوش مصنوعی: همه افراد به خاطر نفس بد خود و ذات پستشان دست به کارهایی میزنند که نشاندهنده نادانی و ضعف وجودشان است.
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی اشاره دارد به اینکه فرد در همه جنبهها از خوبیها و ارزشها فاصله دارد. او نه تنها از فضیلت و شرافت برخوردار نیست، بلکه نسبت به جزئیات و حقیقتهای مهم نیز ناآگاه و ناتوان است. به عبارت دیگر، او در همه ابعاد زندگی خود دچار کمبود و نقص است.
هوش مصنوعی: دروغگو مانند شیطان است، کسی که دسیسه میکند شبیه به دیو است. او با شکم بزرگش مانند یک یابو است و رفتارهایش شبیه به الاغ میباشد.
هوش مصنوعی: این بیت کنایهای به افرادی است که در موقعیتهای مختلف و به تناسب نیاز خود از منابع و منافع بهرهبرداری میکنند. آنها گاهی به نفع خود از منابع عمومی استفاده میکنند و گاهی دیگران را نادیده میگیرند. به نوعی نشاندهنده عدم صداقت و دوگانگی در رفتار این افراد است.
هوش مصنوعی: بعضی افراد به خاطر افزایش هزینهها و کمبودها شکایت میکنند، در حالی که گروهی دیگر مشغول لذتبردن و خوشگذرانی هستند.
هوش مصنوعی: من در این میان از چیزی که دارم محافظت میکنم، مانند شتری که به خوبی نعل شده است و امینت او را در برابر خطرات حفظ میکند.
هوش مصنوعی: شگفتانگیز این است که با این وضعیت و حال خراب، باز هم نزد آن آقا به ما بد میگویند.
هوش مصنوعی: آنها گمان میکنند که ما در پی فرصتی هستیم تا جای آنها را بگیریم و به این ترتیب، کار آنها را خراب کنیم.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر کاشیها ندانند که عقاب در اوج قلهها پرواز میکند، به هیچ وجه در فکر این نیستند که در مورد زندگی خود به چیزی بالاتر از گاوها برسند. به عبارت دیگر، بعضی افراد ممکن است از دستاوردها و قابلیتهای بالاتر خود بیخبر باشند و به زندگی عادی و معمولی قانع شوند.
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که برخی افراد نمیدانند که افتخار واقعی در قدرت و قدرت نمایی است، نه در لذتهای مادی و شیرینیهایی مانند قند و شکر. در واقع، اشاره به این دارد که برخی ارزشها و فضایل عمیقتر از لذتهای زودگذر هستند.
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که بعضی افراد نمیدانند که این کارهای نادرست و سیاهکاریهایی که انجام میدهند، هیچگاه نمیتواند از عواقب و مجازاتهای آنها رهایی پیدا کند. به عبارت دیگر، چیزی که انجام دادهاند، اثرات و پیامدهایش همچنان گریبانگیرشان خواهد بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چگونه برخورم از وصل آن بت دلبر
که سوخت آتش هجرش دل مرا در بر
طمع کند که ز معشوق برخورد عاشق
بدین جهان نبود کار ازین مخالفتر
از آنکه عاشق نبود کسی که دل ندهد
[...]
فسانه گشت و کهن شد حدیثِ اسکندر
سخن نو آر که نو را حلاوتیست دگر
فسانهٔ کهن و کارنامهٔ به دروغ
به کار ناید رو در دروغ رنج مبر
حدیثِ آنکه سکندر کجا رسید و چه کرد
[...]
بنوبهار جوان شد جهان پیر ز سر
ز روی سبزه بر آورد شاخ نرگس سر
خزان جهان را عهد ار چه کرده بود کهن
بهار عهد جهان باز تازه کرد ز سر
هوا نشاند ببرگ شکوفه در، یاقوت
[...]
پلی شناس جهانرا و نو رسیده براو
مکن عمارت و بگذار و خوش ازو بگذر
کرا شنیدی و دیدی که مرگ دادامان
ز خاص و عام و بدو نیک و از صغیر و کبر
اگر هزار بمانی و گر هزار هزار
[...]
بفال سعد و خجسته زمان و نیک اختر
نشسته بودم یک شب بباغ وقت سحر
ز باختر شده پیدا سر طلایۀ روز
کشیده لشکر شب جوق جوق زس خاور
فلک چو بیضۀ عنبر نمود و انجم او
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.