گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱

 

ساقی بده آن می که ز دل شور برآید

مستانه تبسم ز لب حور برآید

چندان ز پی دانه خالی تو دویدم

اکنون نفسم چون نفس مور برآید

آه از جگرم در هوس آن لب شیرین

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

خون دل از دیده ام روزی که سر بیرون کند

شهر را گرداب سازد دشت را جیحون کند

ریشه زلف پریشانی بود نخل وجود

آدمی از ساده لوحی شکوه از گردون کند

می کشد رخت خود از گلشن در آغوش قفس

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

مبادا کار من با چشمت ای مژگان خدنگ افتد

گرفتار تو هر کس گشت در قید فرنگ افتد

ز من کرداست سنگ سرمه رو گردان نگاهت را

الهی خاک گردد سرمه و آتش به سنگ افتد

رفیق از کف مده خواهی که در منزل بری خود را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴

 

چو تیغ در کمر آن رشک آفتاب کند

دلم چو ذره تپد خونم اضطراب کند

رخ تو آئینه را دیده پر آب کند

قدت به جلوه زمین را در اضطراب کند

چرا به کشتن عشاق سعی می سازی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

در گلستان سایه تازان قامت رعنا فتاد

سرو را چون بید مجنون لرزه بر اعضا فتاد

خیرگاه حاتم طایی که بر پا کرده بود

حیف در ایام این بی دولتان از پا فتاد

ساغر خود چون حباب از تشنگی بردم به بحر

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶

 

جلوه گر روزی که در گشن قد او می شود

سرو از خجلت خط پشت لب جو می شود

صیدگاه کیست این صحرا که من افتاده ام

حلقه های دام پای نقش آهو می شود

نکهت زلف که آوردست در گلشن نسیم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

چو بهر پرسشم آن شهسوار می آید

صف ملک ز یمین و یسار می آید

گهی که از غم او می زنم به دل ناخن

صدای کوهکن از کوهسار می آید

برم چو نامه اعمال در ترازوگاه

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

نگار من به دم چون مسیح می آید

رسول حق به کلام فصیح می آید

دهد با هل هوس یاد سوره اخلاص

پی ندامت مشرک صریح می آید

بگیر از سبد گلفروش لاله و گل

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹

 

شمع با آتش مدارا تا قیامت می کند

صحبت دیر آشنایان استقامت می کند

سفره خود هر که اینجا پهن می سازد چو صبح

بر سر خود سایه بانی تا قیامت می کند

خون صیادان بلبل هست چون شبنم حلال

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

شمع ها جمله به فانوس وطن ساخته اند

بهر پروانه خود گور و کفن ساخته اند

عندلیبان دل صد پاره خود غنچه صفت

جمع آورده به یکجا و چمن ساخته اند

لاله ها دست به دامان تو آویخته اند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

شمع بزمم از تماشای تو شاخ گل شود

مردمک در دیده پروانه ام بلبل شود

در چمن هر گه بشویی زلف عنبربوی خویش

بید مجنون در لب جود دسته سنبل شود

در جهان از همت پیران به جو راه نجات

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

دیده چرخ به ظالم نگران خواهد بود

تیر را گوشه ابرو ز کمان خواهد بود

قسمت بیهوده گو در همه جا روزردیست

از سفر سود جرس آه و فغان خواهد بود

مال غارت زده از حاکم ده باید جست

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

زلف تو شام بوی و جبین صبحگاه عید

ابر و هلال روزه و رخسار ماه عید

چشمم پر است از تو چو صحن نمازگاه

دروی خطت سیاه و جمال تو شاه عید

شاید که در کنار کشم از میان خلق

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

چشم شوخش در گلستان آمد و خنجر کشید

نرگس از برگ گل سوسن سپر بر سر کشید

باغبان فرمود گلشن را به استقبال او

گل به ایثار قدومش در طبق ها زر کشید

سبزه بر سر داشت با خطش کند گردنکشی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

آمد خزان و سیر چمن آرزو نماند

در باغ روزگار گل رنگ و بو نماند

در هیچ ابر آب مروت نیافتم

از سبزه غیر نام به لبهای جو نماند

از بس که در جهان سر بی مغز شد بلند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶

 

سبزه خط آب از رخسار جانان می خورد

رزق خود این مور از خوان سلیمان می خورد

سرفرازان جهان را عیشها در پرده است

شمع از پروانه هر شب مرغ بریان می خورد

تنگدستان را بود حنظل کدوی پر ز شهد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

 

دماغ آشفتنی از بزم اهل جود می آید

ز شمع صحبت این قوم بوی دود می آید

نمی بینم با اهل جهان از بس که آهنگی

نوای مختلف از بزم چنگ و عود می آید

ز چشم امتیاز خلق نور معرفت رفته

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

روزی که یار مست برون از چمن شود

بلبل غریب گردد و گل بی وطن شود

گر در چمن حدیث لبش در میان نهم

گل گوید آنقدر که سراپا دهن شود

بر دست خویش کوهکن آخر هلاک شد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

ز رشکِ کلبهٔ من کعبه و بتخانه می‌سوزد

تو در یک خانه آتش می‌زنی صد خانه می‌سوزد

تو می با غیر می‌نوشی و می‌گردم کبابت من

تو شمع انجمن می‌گردی و پروانه می‌سوزد

به جسم و جان من ای برق بی‌پروا مروت کن

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

دوستان چون شمع امشب جای در مجلس کنید

دیده خود را تهی از خواب چون نرگس کنید

بر سر آزادگان باشد ز ترک سر کلاه

ای قلندر مشربان ما را به خود مونس کنید

سرو را بی حاصلی باشد حصار عافیت

[...]

سیدای نسفی
 
 
۱
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۲۸
sunny dark_mode