گنجور

 
سیدای نسفی

مبادا کار من با چشمت ای مژگان خدنگ افتد

گرفتار تو هر کس گشت در قید فرنگ افتد

ز من کرداست سنگ سرمه رو گردان نگاهت را

الهی خاک گردد سرمه و آتش به سنگ افتد

رفیق از کف مده خواهی که در منزل بری خود را

شود سنگ سر ره چون عصا از دست لنگ افتد

لبالب می شود از شیر ماهی دام تن پرور

به کام ناتوانان اره پشت نهنگ افتد

نباشد روزیی جز پاره دل غنچه گل را

خورد خون هر که را همت وسیع و دست تنگ افتد

من آن مجنون بدبختم که از صحرا به شهر آیم

شود اطفال هم دیوانه و قحطی به سنگ افتد

به دشمن سیدا بگذار تیغ پیشدستی را

سر خود می خورد چون خار هر کس تیز چنگ افتد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
نظیری نیشابوری

پس از نه مه جهان را دامن عیشی به چنگ افتد

مرقع تا کدامین خار و خارا را به رنگ افتد

نخستین جامه بر اندازه حسن تو ببریدند

قبا بر قد سرو از بهر آن کوتاه و تنگ افتد

به عشق رویت از دل ارغوان و لاله می چینم

[...]

صائب تبریزی

شود خون عاقبت هر دل که زلفش را به چنگ افتد

خلاصی نیست هر کس را که در قید فرنگ افتد

نباشد هیچ نوشی در جهان تلخ بی نیشی

زبند نی، شکر آزاد چون گردد به تنگ افتد

به تمکین خموشی بر نیاید هیچ کج بحثی

[...]

اسیر شهرستانی

گلستان شو ز می تا نوبهار از چشم رنگ افتد

ز بیتابی گلی هر گوشه با سروی به جنگ افتد

تماشا می کند آیینه چشم غزالانش

نگاه او اگر بر داغ تصویر پلنگ افتد

خوش آن شوری که از نیرنگ چون مجلس بیارایی

[...]

بیدل دهلوی

چنین کز تاب می گلبرگ حسنت شعله‌رنگ افتد

مصور گر کشد نقش تو آتش در فرنگ افتد

به دل پایی زن و بگذر که با این سرگرانی‌ها

تأمل گر کنی در خانهٔ آیینه سنگ افتد

جهان شور نفس دارد ز پاس دل مشو غافل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه