گنجور

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

ایماه گلت را مگر از زهره سرشتند

یا برلب توطالع داود نوشتند

آنقوم که با چون تو جوانند هم آغوش

خود پیر نگردند که از اهل بهشتند

عشاق ترا موی سیه یافت سپیدی

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

کیست آن لعبت مغرور که رعناست زبس

همه کس را سر او هست و درونی سرکس

من برآنم که ره عشق تو گیرم در پیش

گر بدانم که دو صد غالیه دارد در پس

یار اگر نیست وفادار چه فرق از اغیار

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

آنکه عشاق بود بنده رخسار بدیعش

سعی ما با خط او نقش بر آب است جمعیش

کس ندانم که نخواهد بود آن ترک مطاعش

دل نباشد که نیابی بر آن شوخ مطیعش

هرکه را چهر تو منظور چه زحمت ز خزانش

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

دوش درخواب همی خنجر جانان دیدم

تشنه خوابیدم و سرچشمه حیوان دیدم

چو هلالیست بخورشید جمالت ابرو

که کمالش همه پیوسته بنقصان دیدم

راستی ازذقنت عاقبتم پشت خمید

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

تسکین خاطر آورد آن روی مهوشم

یاللعجب که جوش برد از دل آتشم

گر ابروی کمان تو سازد هزار صید

گو یدکه کم نگشته خدنگی زترکشم

قدت بناز دل برد و رخ بعشوه جان

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

کی دست زدامنت بدارم

صد بار زنند اگر بدارم

بالای تو گربلاست ایکاش

میگشت پر از بلا کنارم

دستم نرسد چو خط برآن زلف

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

شیخ محرم شو وز آن مغبچه پیمانه بزن

سخن از حور مگو ساغر مردانه بزن

ای بت سیم‌بدن چشم مپوش از دل من

گنجی از سیمی و خرگاه به ویرانه بزن

گر پریشانی جمعیت ما می‌طلبی

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

رخ ندانم که بود نازک و سیمین‌تر از این

دل ندیدم که سبک باشد و سنگین‌تر از این

چهره ام زرد و جهانم سیه و اشکم سرخ

نشود کار کس از عشق تو رنگین‌تر از این

چند گویی که حدیث از لب من باز مگو

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

ای ترک جفاپیشه لختی به وفا دم زن

بگشای ز ابرو چین بر طرّهٔ پر خم زن

چون خط سیه کارت بر چهر سپیدت رست

با زلف بگو زین پس رو حلقه ماتم زن

گر هر که ترا جویاست بر کشتن او کوشی

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

ای ورق عشق تو دفتر آیین من

موی تو و روی تو کفر من و دین من

تا بودم در نظرت قامت تو جلوه گر

نیست بسرو سهی الفت و تمکین من

خانه بر انداختن شیوه هر روز تو

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

نبود به میگساری عیبی به غیر مستی

آن هم چو نیک بینی بهتر ز خودپرستی

از آن دهان و لب گشت بر من یقین که ایزد

بر نیستی نهاده است بنیاد ملک هستی

معراج ما ضعیفان در خاکساری آمد

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

گرچه ز دشمنی همی درپی کشتن منی

دوستیت فزایدم وه که چه طرفه دشمنی

خوانمت آفتاب اگر خیره مبین به سوی من

زانکه به رخ درین مثل خود تو دلیل روشنی

با تو بدین لطافتت پنجه نمیتوان که تو

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

بر بوی آن دلارام طبعم گرفته خوئی

کز خیل ماهرویان من قانعم ببوئی

ای شانه از دو زلفش چنگ هوس رهاکن

کاینجاست عمر عشاق بسته بتار موئی

زینسان که شکل قدت در چشم من نشسته

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱

 

ای امیر آخور مهینه پور محسن شه حسین

کز فر خلق حسن برمه زدی خرگاه را

گر نبودی بهر تقبیل تراب درگهت

در هیولی کس ندیدی صورت اشفاه را

برتو یک مه پیش اندر دو چکامه در سه روز

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲

 

این قلمدان که دروکلک شه نامور است

ملجا لوح و قلم فخر قضا و قدر است

تختت فرخنده فر ناصردین شه عرشی است

کاین نکو جعبه بران مصدر نفع و ضرر است

چون زفتح و ظفر صرف بود خامه شاه

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳

 

ایشاه شه نژاد که چرخ مجدری

در بزم برکف خدمت باد بیزن است

حال مراکه دیدی و دانی که روز و شب

درآتش تبم چو حدوی تو مسکن است

اینک قوافل از پی هم سوی ملک یزد

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴

 

دلم بر چهره‌ات تا مهر بسته است

زهر شیرین لبی الفت گسسته است

مرا سودای پستان تو کافی است

که صفرایم به لیموئی شکسته است

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵

 

کسی کز بنگ در مجلس فروزی است

شجاعت را پی کاشانه سوزی است

زمن بشنو مکوب این درکه بر خلق

کلید اشتها و قفل روزی است

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶

 

داورا من سال قحطی را بمرز اصفهان

کودکی دیدم بره کز ضعف دل شیون کند

موی رشکین روی و چرکین جسم پرچیم جان حزین

گفتی الحال این وجود اندر عدم مسکن کند

رحمتم برزحمتش آمد بمنزل بردمش

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷

 

ای که شب را به غمت اخترش از دیده چکید

صبح در ماتم تو برتن خود جامه درید

تنگتر شد زقفس بر دل ما دهر فراخ

مرغ روحت چو سوی گلشن فردوس پرید

شد بچشم پدر از فرفت تو روزسیاه

[...]

جیحون یزدی
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
۱۱