گنجور

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۱

 

چند فارغ از نشاط درد و درمان زیستن

همچو خون مرده زیر پوست پنهان زیستن

شوق و این ناآشنایی؟ عشق و این بی نسبتی؟

تشنه دیدار وانگه در بیابان زیستن

خوبی از اندازه بیرون می بری انصاف نیست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۲

 

عمر اگر باقی‌ست رنجش‌ها کهن خواهد شدن

آن لبان تلخ گو شیرین‌سخن خواهد شدن

باز خواهد آمدن از نقش بازی ها خیال

این دو چشم بتگر من بت شکن خواهد شدن

پاسخ گفتار زشت ما هم استغفار ماست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۳

 

در چراغ حکمت از مغز خرد روغن مکن

جز به نور عشق راه معرفت روشن مکن

حکمت از خود جوی و از یونان و یونانی مخواه

از کنار خوشه چینان دانه در خرمن مکن

عشق بازان را قوام جسم از قوت دل است

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۴

 

دلا رو زان خم ابرو بگردان

بدل کردیم قبله رو بگردان

رخ از هندوی خطش سومناتست

مسلمانی رخ از هندو بگردان

نبینم غره آن رو مبارک

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۵

 

سبو بیار و پر از آب زندگانی کن

ز جام می طلب عمر جاودانی کن

نگفت جم به فریدون جزین که جور مکن

جهان ز تست دگر هرچه می توانی کن

نشاط طبع حکیمان علاج بیمارست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۶

 

عیش تنگم کز دل افشردن چکد خوناب ازو

چشم سوزن دان که تار آید به پیچ و تاب ازو

عهد ممنون خواهدم از خویش چون گویم مباش

خشگ سالی را که گردد آبرو نایاب ازو

هیچ کس رخت از طلسم آسمان بیرون نبرد

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۷

 

به دل فگار دارم گله بی نهایت از تو

به کدام امیدواری نکنم شکایت از تو

به هزار جان سپاری ز جفا نیامدی باز

شده ناامید دیگر دل من به غایت از تو

سر و برگ من نداری به کجا روم؟ چه سازم؟

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۸

 

دوش کردیم دل و دیده به دیدار گرو

سر نهادیم به پوشیدن اسرار گرو

پاک بازانه کشیدیم سر از داو حریف

سیم و زر باخته و جبه و دستار گرو

علمی شقه عمامه از آن زلف نداشت

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۹

 

همنفسی به جان خرم قافله تتار کو؟

مردی ازان زمین کجا؟ گردی ازان دیار کو؟

جادوی او به خواب خوش غارت صبر می کند

گریه شب رو مرا شورش کارزار کو؟

فایده ای نمی دهد داروی تلخ ناصحان

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۰

 

به دوریت نتوان بود نیز دور از تو

حسد به خویش برد عاشق غیور از تو

مرا کرشمه حسن تو کرده سرگردان

نه غیبتم به حضور است و نی حضور از تو

فکندی آینه را از نظر ز بی قیدی

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۱

 

نوید عهد گل از نورسان باغ شنو

بشارت طرب از گردش ایاغ شنو

سرم ز حرف پراکنده گوی در شور است

صدای مغز پریشانم از دماغ شنو

شهید یار به ناوردگاه یار اولی

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۲

 

نیست دوران را نشاطی رطل مالامال کو؟

مطربی کز وی بگردد آسمان را حال کو؟

تاج عزت بالشست و تخت رفعت بسترست

سلطنت را یک جوانمرد بلنداقبال کو؟

بوم و دشت مملکت پر از شکار فربهست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۳

 

از صبح روزگار گشاد جبین مجو

روی شکفته از دل اندوهگین مجو

چشم ثبات مهر ندیدم بر آسمان

جنسی که بر فلک نبود از زمین مجو

قاصد پیام یار ز ما آورد به ما

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۴

 

به دست طبع عنان داده ای دریغ از تو

به چنگ صد هوس افتاده ای دریغ از تو

حریف نغمه مستان و صحن بستانی

نه مرد سبحه و سجاده ای دریغ از تو

ز عیش های صبوحی به دامن عصمت

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۵

 

از نصیحت برفروزد روی تو

از شکر گردد ترش ابروی تو

چند گرم خشم و بی باکی شدن

روی تو در آتشست از خوی تو

با می ما مشگ تو آمیختند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۶

 

حسن از خط شود قوی بازو

یار نوخط خوش است و …ـو

از نظر خط حجاب بردارد

گرچه از خط نقاب سازد رو

مرشدت به جوان که این مثل است

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۷

 

کاریست بر ملا گذران در خفا گره

فکری چو تار سبحه ز سر تا به پا گره

سیاره و ثوابت این کارخانه را

دل ها چو کهرباست ز خوف قضا گره

بس خرده های زر چو گلت در دهان کنند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۸

 

دلی دارم ازو دل ها شکسته

دلی از هر صدای پا شکسته

تنی دارم ز طوفان حوادث

چو کشتی در ته دریا شکسته

ز رعنایان که بر آتش نهندم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۹

 

پرده بردار و صلای می به شیخ و شاب ده

صومعه داران عارف را شراب ناب ده

آخر ای ابر کرم پرورده فیض توایم

دود از ما تشنگان برخاست ما را آب ده

از ادب حرفی رقم آموزگار ما نکرد

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۰

 

تا شوی هم انس آگاهی اطلاق خواب ده

ترک بالین حریر و بستر سنجاب ده

نقش هر پندار پیش آید، به می از دل بشوی

سر به صورت خانه نام و نسب سیلاب ده

ساقی ار نوشی بگوید، زهد و تقوا کن نثار

[...]

نظیری نیشابوری
 
 
۱
۲۳
۲۴
۲۵
۲۶
۲۷
۲۹