گنجور

 
نظیری نیشابوری

از نصیحت برفروزد روی تو

از شکر گردد ترش ابروی تو

چند گرم خشم و بی باکی شدن

روی تو در آتشست از خوی تو

با می ما مشگ تو آمیختند

رنگ ما نگرفتی و ما بوی تو

تا که پا از خانه بیرون می نهم

در بیابان می رمد آهوی تو

گریم و خاک رهت شویم به اشک

جای خود گم کرده ام در کوی تو

گه گهم از رشحه ای سیراب کن

آب خوبی نیست کم در جوی تو

تحفه ای زان حقه مرهم فرست

تا دلم بگشاید از پهلوی تو

بهر دفع مرگ حرز جان کنم

گر خدنگی یابم از بازوی تو

دوستان را پشت بر صحبت مکن

روی دل دارد «نظیری » سوی تو