نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱
هر چه جز ذکر تو افسانهٔ لاطایل بود
هر چه جز یاد تو اندیشهٔ بیحاصل بود
بهوس بیهده دادیم دل از دست و دریغ
کانچه جستیم و ندیدیم ز کس با دل بود
از طلب حاصلم این شد که کنون دانستم
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲
هر نفس مجلس ما دوش معطر میشد
تا کجا ذکری از آن زلف معنبر میشد
پرتو ماه ز روی تو حکایت میکرد
ظلمت شب به سر زلف تو رهبر میشد
شرح الطاف تو آرایش مجلس میداد
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳
شادمان غمزده و غمزدگان دلشادند
غم و شادی جهان بین که چه بی بنیادند
این جهان خود صوری مؤتلف از ابعاد است
یا طبایع که همی مجتمع از اضدادند
گر بپایند چه شادی و نپایند چه غم
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴
پنجه از خون دل ماست که رنگین دارد
آنکه با دست بلورین دل سنگین دارد
سالک اندیشه نه از کفر و نه از دین دارد
وادی عشق بهر گام سد آیین دارد
عقل با عشق به بیهوده زند لاف مصاف
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵
دو چشم مست تو فرهنگ هوشیارانند
دو بند زلف تو زنجیر رستگارانند
مپوش چهره که از شرم روی و جلوه ی حسن
بهر طرف که خرامی نقاب دارانند
گدای گوشه نشینم چه لاف مهر زنم
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶
تن به جان زنده و جان زنده به جانان باشد
جان که جانانش نباشد تن بیجان باشد
آنکه در صورت انسان که منم حیران نیست
حیوانیست که در صورت انسان باشد
دردم از کیست مپرسید، بپرسید که کیست
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷
سوی جانان جانم از تن میبرند
از قفس مرغی به گلشن میبرند
با همند این خار و گل در باغ ولیک
این به ایوان آن به گلخن میبرند
این سیهزلفان چو طراران شب
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸
تا به کی این صبح و این شام مکرر بگذرد
حیف باشد عمر اگر زینسان سراسر بگذرد
ای خوشا آن صبح کز رویی منور بر دمد
وان شب دلکش که با مویی معنبر بگذرد
ترسمت ای خفته در دامان کوهی سیل خیز
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹
عشق از اول رخنه در تن میکند
خانه روشن خور ز روزن میکند
آنچنان آشفتهام کآشفتگی
زلف دلبر وام از من میکند
تیرهروزم لیک هرشب چرخ را
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰
روزی آخر رخت از پرده عیان خواهم کرد
خلق را در تو بحیرت نگران خواهم کرد
خاک پایت که بود غالیه ی طره ی حور
سرمه ی دیده صاحبنظران خواهم کرد
دست در سلسله ی خم بخمت خواهم زد
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱
دفتر دانش سراسر سوختند
هر کرا حرفی ز عشق آموختند
دیده و گوش خرد را دوختند
عشق را آنگه زبان آموختند
شد نخست از دیده ناپیدا جهان
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲
گذری باد بر آن زلف معنبر دارد
بازیارب دل آشفته چه بر سر دارد
دفتر معرفت آن به که بشوییم بجوی
که درخت چمن اوراق دی از بر دارد
در نظر بازی مژگان تو احوال دلم
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳
بدین درگه یکی را سر شکستند
یکی تا اندر آید در شکستند
درون خانه جز بیرون در نیست
اگر بستند در یا در شکستند
تو گر آرام جویی رام شو رام
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴
عمر بگذشت و نماندست جز ایامی چند
به که با یاد کسی صبح شود شامی چند
به حقیقت نبود در همه عالم جز عشق
زهد و رندی و غم و شادی از او نامی چند
زحمت بادیه حاجت نبود در ره دوست
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵
دل از پی خطا شد و گامی خطا نکرد
جان پیرو هواشد و کامی روا نکرد
این عمر بی وفا مگرش خوی دوست بدار
کز ما گذشت غافل و رو بر قفا نکرد
آوخ که دست مرگ گریبان جان گرفت
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶
راز ما خلوتیان بر سر بازار افتاد
پرده بگشا ز در خانه که دیوار افتاد
یار در خلوت ما بود بسد پرده نهان
پرده برداشت چواز خانه ببازار افتاد
آن خرامیدن دلجوی نگر بر لب جوی
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷
ای مبارک شب فیروز امید
صبح شو صبح که خورشید دمید
گل مکان بر زبر شاخ گرفت
سرو سر از کنف باغ کشید
دل نشست از قبل منظر چشم
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸
طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد
در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد
منظر دیده قدمگاه گدایان شده است
کاخ دل درخور اورنگ شهی باید کرد
تیغ عشق و سر این نفس مقنع بخرد
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹
مژده ای دل که شهنشاه جهان باز آمد
وانکه سر در قدمش سود سر افراز آمد
خواب بگذار ز سر طلعت خورشید دمید
بند بردار ز پا نوبت پرواز آمد
رخت تدبیر بر انداز که تقدیر رسید
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰
گر آزرده گر مبتلا میپسندد
چه خوشتر از این کو به ما میپسندد
هم او دشمنان را عطا میفرستد
هم او دوستان را بلا میپسندد
چه دانیم ناخوش کدام است یا خوش
[...]