گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۱

 

آفتاب از آتش مهر تو اخگر پاره‌ای

آسمان، طفل مسیحای تو را گهواره‌ای

چون توان سیر گلی کردن که از نازک‌دلی

نیستش از چشم نرگس طاقت نظاره‌ای

می‌توانم گفت در میدان ما صاحب‌دمی

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۲

 

ای که از قدرت تویی حسن آفرین تازه ای

باز از روی کرم بنما جبین تازه ای

جلوهٔ معشوق چون هر دم به رنگی دیگر است

می توان هر روز پیدا کرد دین تازه ای

کس نمی داند جهان را چیست از تبدیل وقت

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۳

 

نمی دانم تو خاکی آتشی یا باد یا آبی

فتاد از تاب، گردون و هنوز از حرص، بی تابی

حقیقت پردهٔ ناموس خود دارد شریعت را

تو بی ناموس می خواهی که از معنی خبر یابی

دمید از هر بن مویت اجل صبح قیامت را

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۴

 

هیچ در کفر و خیال کار مشکل نیستی

در دلی اما خبردار از دل دل نیستی

در کنار ما و ما را از کنار بهره نیست

همچو دریا واقف از احوال ساحل نیستی

عاقبت باید از این ویرانهٔ تن رخت بست

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۵

 

وجودم را بر آتش زد لقای گرم موجودی

شدم کوه تجلی از نگاه سرمه آلودی

نه ما بود و نه من بودم نه تن بود و نه جان بودم

نه خاکی بود و نه آبی نه آتش بود و نی دودی

در آن جامع که من بودم نه مسجد بود و نه منبر

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۶

 

دارم ز باده چشم تمنای بیخودی

ساقی بیار ساغر و مینای بیخودی

کشت جنون ز خون جگر آب می خورد

داغ دلست لالهٔ صحرای بیخودی

در عین سجده دست دهد بیخودی اگر

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۷

 

دوست به دشمن به کربلا تو نمودی

یوسف یعقوب را بها تو نمودی

صورت جان من است جسم لطیفت

آنچه ندیده است کس مرا تو نمودی

زلف گشودی و خط سبز کشیدی

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۸

 

تو تا به کی دل و جان در امان نگه داری

ز تیر حادثه تا کی نشان نگه داری

لب از حلاوت آن وانمی شود دیگر

اگر تو قند سخن در دهان نگه داری

خیال غیر به دل می کنی چه شرم است این

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۹

 

دلم ربوده بت ماهری به عیاری

که گوی بازی او چرخ شد به مکاری

به هر سری که ز مغز غرور دید نمی

فلک ز غیرت آن ذات کرد عصاری

ز ضعف گرچه تنم خشک کرد روغن خویش

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۰

 

دیده بیرون شده از پرده به دیدار کسی

جان به لب آمده از لعل شکربار کسی

همچو تصویر نیم زنده ولیکن دارم

چشم در راه کسی پشت به دیوار کسی

نرگس از چشم و گل از دست کسی افتاده است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۱

 

شد زمین تکیه گاه درویشی

آسمان بارگاه درویشی

جادهٔ ایمن و طریق خوش است

تا به حق شاهراه درویشی

بی پر و بال می رسد تا عرش

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۲

 

برهنگی است عبا و قبای درویشی

توکل است لباس غنای درویشی

[شکستگی] همه کار تو را درست کند

دلی شکسته بود مومیای درویشی

ز حرص، جوش و خروش قلندر از خامی است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۳

 

تلخی کند به کام خضر آب زندگی

بیدار چون شود ز شکر خواب زندگی

از غفلت است این همه عمر دراز خضر

بدتر ز خواب مرگ بود خواب زندگی

چون تیغ گرم در پی تحصیل آبروی

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۴

 

هر جا پیدا شود شور و شر دیوانگی

می زنم دست جنون را بر سر دیوانگی

گر ز اوضاعم جنون پیداست عیب من مکن

سال ها شد حلقه کوبم بر در دیوانگی

پارهٔ آشفتگی چون گل به دست آورده ام

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۵

 

ای که در تدبیر دنیای دنی بس مایلی

حق زیادت رفته و مشغول فکر باطلی

در ره کج می روی چون مار با صد پیچ و تاب

در طریق راستی ای کهل کاهل، کاهلی

نقش می بینی ز دنیا بی خبر از باطنش

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۶

 

کریمان را چه شد یارب کریمی

نمی بینم ز کس لطف عمیمی

نشانی از کریمان نیست امروز

در این عالم بجز عظم رمیمی

به گوشش اه نتوان کرد از ترس

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۷

 

گهی معشوق و گه عاشق گهی جسمی و گه جانی

شوم قربانت ای بدخو که هم اینی و هم آنی

بجز نیکی مکن زینهار در عالم دگر کاری

که روزی چند در این خانهٔ ویرانه مهمانی

چسان فردا توانی دید خورشید جمالش را

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۸

 

ز بس این تن پرستان کرده خم گردن به آسانی

ز جا برخاستن گردیده مشکل از گران‌جانی

مبر امید خود را نزد ابنای زمان ای دل

که موج بحر نومیدی است ز ایشان چین پیشانی

به هر تار سر زلف تو بستم دل ندانستم

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات خاص » شمارهٔ ۱ - از کرده پشیمانم ناکرده هراسانم

 

از خویش گریزانم راهیم به خود بنما

سرگشته و حیرانم چون باد پریشانم

ای سرو خرامانم راهیم به خود بنما

در کعبه ثناخوانم در صومعه رهبانم

در مدرسه مولانا در میکده دربانم

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات خاص » شمارهٔ ۲

 

رهن یکی رهین یکی یار یکی سخن یکی

کفر یکی و دین یکی یار یکی سخن یکی

حزن یکی حزین یکی جبهه یکی جبین یکی

تخم یکی زمین یکی یار یکی سخن یکی

تخت سبکتکین یکی تختهٔ آهنین یکی

[...]

سعیدا
 
 
۱
۲۷
۲۸
۲۹
۳۰
۳۱
۳۹
sunny dark_mode