گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱

 

امشب که ز بختم به سوی بزم تو راه است

چون شمع، سراپای تنم وقف نگاه است

بی ابروی او بس که شب عید ملولم

در دیده هلالم چو پر زاغ سیاه است

جز نرمی خویشم ز کسی نیست حمایت

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

یار ما مونس بد و نیک است

ما چه دوریم و او چه نزدیک است

دل من از خیال طره ی او

همچو پای چراغ، تاریک است

در سر کوی او یقینم شد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

دلم چو شمع همه عمر میهمان خود است

چو قرعه چشم همایم بر استخوان خود است

ز نسبت دگری نیست سربلندی ما

سر شهید تو چون لاله بر سنان خود است

قرینه نیست در آوارگی مرا که مدام

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴

 

خون دلم چو لاله، آرایش ایاغ است

بوی گل جنونم، مشاطه ی دماغ است

خسرو خبر ندارد از درد عشق شیرین

معلوم می توان کرد فرهاد سنگداغ است

ز آشفتگی دلم را سودای ناصحان نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

من تشنه ی آن چشمه که آبش همه خون است

سرگرم سبویی که شرابش همه خون است

مستی که کند عیش ز پهلوی دل ما

تنها نه شرابش، که کبابش همه خون است

ساقی بده آن جام که چون شهد محبت

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۶

 

خط نیست این به گرد گلت، سبزه ی تری ست

این خط برای دعوی حسن تو محضری ست

از خضر، رهروان تو منت نمی کشند

هر موج ریگ بادیه بر چشمه رهبری ست

ناموس برده پرده نشینان باغ را

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

بازم از زخم خدنگش در دل و جان آتش است

ناوک او را مگر چون شمع، پیکان آتش است

خاک را از اشک من پرخون بود دایم کنار

چرخ را از آه من در زیر دامان آتش است

از فروغ او به گرداب خطر افتاده است

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

آن گل که توان حرفی ازان زد گل داغ است

تا کی سخن لاله و گل، این چه دماغ است

از داغ دلم فیض رسد سوختگان را

پروانه کمربسته ی این پای چراغ است

تندی مزاجم اثر عشق نهانی ست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

بیا که فصل خوش روزگار نزدیک است

زمان سیر گل و لاله زار نزدیک است

فتاده ام به طلسم قفس، چه چاره کنم

ز باغ دورم و فصل بهار نزدیک است

به حرف عشق، همین کوهکن بود امروز

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

به توبه هر که ز یک قطره ی شراب گذشت

تواند از سر عالم چو آفتاب گذشت

ز فیض باده پرستی، غم جهان بر ما

سبک رکاب تر از موج روی آب گذشت

چه دیدی از چمن روزگار چون بادام؟

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۱

 

ره بیرون شدنم زین چمن از یاد شده ست

سبزه در رهگذرم رشته ی صیاد شده ست

در ره مرغ دلم آنکه نهد دام فریب

خبرش نیست که از دام که آزاد شده ست

نکهت او چو نسیم آورد، از هوش رویم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

در گلستان جهان هر مرغ نالان خود است

هر گلی درمانده ی حال پریشان خود است

آسمان را خوش نمی آید، غم ما را مخور

هر که با ما دوست گردد، دشمن جان خود است

نیست از روی طرب چون موج می خندیدنم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

شمع از هوای وصلت، در حالت هلاک است

گل تا شنیده بویت، از شوق سینه چاک است

شستم غبار خود را با گریه از دل خلق

در عشق او حسابم با کاینات پاک است

از بس که بی رخ او چشمم غبار دارد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

از بس که تلخکام ازین ناتوان گذشت

آخر همای تیر تو از استخوان گذشت

پایم ز کوی او چه عجب گر بریده شد

تا کی به روی شیشه ی دل ها توان گذشت؟

گفتم حذر ز ناله ی من کن، فلک نکرد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

مرا کی از سبوی می گزیر است

که در روز خمارم دستگیر است

به نامه چون نویسم راز دل را

حدیثم شعله و کاغذ حریر است

دل دیوانه ای در بند دارم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۶

 

شکسته خاطرم و رغبت نشاطم نیست

دماغ صحبت و سودای اختلاطم نیست

زنم بر آتش و از سوختن نیندیشم

به کار خویش چو پروانه احتیاطم نیست

کشم برون ز جهان انتظار راهروان

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

ایام بهار است و گلی در چمنم نیست

عشرت همه جا هست، در آنجا که منم نیست

آتش به بساط افکندم گرمی آهی

غیر از پر پروانه گل انجمنم نیست

در کشور ما حادثه را دست دراز است

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

از شوق تو دل همره عمر گذران است

چون ریگ روان همسفر آب روان است

در موسم پیری مطلب کام ز خوبان

خمیازه به صد زور در آغوش کمان است

ای غم به ادب پای نه اینجا که دل ما

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹

 

خطش دمید و به نازش نیاز من باقی ست

هزار بوسه مرا پیش آن دهن باقی ست

گل همیشه بهار پیاله می گوید

خزان رسید و همان آب و رنگ من باقی ست

ادای حق محبت تمام نتوان کرد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰

 

درین حدیقه دل مستمند بسیار است

که دست کوته و شاخ بلند بسیار است

هنوز از تو مرا چشم التفاتی هست

وگرنه شکوه ی دشمن پسند بسیار است

قرار صید شدن چون دهد به خویش کسی

[...]

سلیم تهرانی
 
 
۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۵۷
sunny dark_mode