گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

دارد حذر ز فتنه ی او هر که عاقل است

همچون شراب کهنه، جهان پیر جاهل است

هر چیز شد حجاب تماشای او مرا

آتش زنم بر آن، همه گر پرده ی دل است

از بس که با غبار دل آلوده می رود

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

آمد بهار و ابر هوادار ما شده ست

تا رفته می ز شیشه به ساغر، هوا شده ست

بلبل سواد خوان گلستان شد و هنوز

قمری همین به حرف الف آشنا شده ست

دشوار بود عزم فلک پیش ازین، ولی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

تا سحر امشب شراب ناب می‌باید گرفت

خون‌بهای شمع از مهتاب می‌باید گرفت

عمر صرف باده کردی، روی در میخانه کن

هرچه آبش برده، در گرداب می‌باید گرفت

تا دم کشتن مکن در عشق ترک اضطراب

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

صد نشان خاک مرا از اثر عصیان است

یکی از جمله ی آنها گل نافرمان است

زان درین بحر خموشند حقایق دانان

که حبابی چو برآورد نفس، طوفان است

ذوقی از دیدن معشوق به دلگیری نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

درین بساط که نقشی به مدعا ننشست

کسی به پیش نیامد که بر قفا ننشست

کدام تخت نشین یک سبق ز عشق تو خواند

که همچو طفل دبستان به بوریا ننشست

ازان چو شعله درین ره به خاروخس غلتم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

خزان ببین که چمن را چگونه جان داده ست

بهار رفته و جا را به این خزان داده ست

ز برگ های خزان هر نهال شاخ زری ست

چه کیمیاست که طالع به باغبان داده ست

شده ست ساقی هنگامه ی چمن، بلبل

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

چشم من حلقه‌ای از سلسلهٔ دست من است

دانهٔ مرغ دلم آبلهٔ دست من است

وادی چاک که از جیب بود تا دامن

در ره شوق تو یک مرحلهٔ دست من است

دست بر گل نکند غیر ز اندیشهٔ خار

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

گدای کوی خراباتم و غمم این است

که باده آتش سوزان و کاسه چوبین است

مزاج باده پرستان گرفته ام در عشق

به جان ازان نبود رغبتم که شیرین است

ز بخت تیره به غیر از زیان مرا چه رسد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

جهان بر خود مرا واله گرفته ست

مرا خود دل ز شهر و ده گرفته ست

به خاک این چمن، تهمت چه بندم

غبار از خود دلم چون به گرفته ست

کمندم با وجود لاغری ها

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

می‌شناسم چشم او را، طرفه مست کافری‌ست

دیده‌ام مژگان شوخش را، عجب تیرآوری‌ست

قوت بازوی غم را بین کزو عاجز شده‌ست

می که هر برگی ز تاکش پنجهٔ زورآوری‌ست

از تهیدستی به مقصد ره نیابد ناله‌ام

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱

 

بیار می که غمم باز در هجوم گرفت

دل شکسته ام از عادت و رسوم گرفت

به نامه هرچه رقم می کنم پریشان است

حساب کار مرا عقل ازین رقوم گرفت

هما ز بیم نیارد برو گذار کند

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

میخانه ی ما چون طرب آبادِ بهار است

از برگ گلش خشت چو بنیادِ بهار است

گل کرد جنونم ز رگ و ریشه به صد رنگ

اینها همه از لطف تو ای باد بهار است!

آن مرغ که از صحبت گل خوی گرفته ست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

در چمن چون لاله می بی‌باک می‌باید گرفت

سایهٔ دستی ولی از تاک می‌باید گرفت

گر گلابی لایق پیراهنم خواهد کسی

گل ندارد، از خس و خاشاک می‌باید گرفت

با جهان سفله افتاده‌ست کار و بار من

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

مهر و کین تو هر دو مطلوب است

خوب هر کار می کند خوب است

حرف عشق است نقش جبهه ی ما

این چه مضمون و این چه مکتوب است

ما و بی طاقتی، که شیوه ی صبر

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

دلم نگاه ترا سخت آشنا دیده ست

ولی نمانده به یادش که در کجا دیده ست

به چشم من چه عجب گر ز ناز ننشیند

غبار کوی تو چون سرمه چشم ها دیده ست

به من هر آنچه کند، پیش می تواند برد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

بر من هوای بزم تو بسیار غالب است

با طالعی که از می توفیق تایب است

خوبان به خاطر آنچه رسانند، می رسد

بت را ز دعویی که کند حق به جانب است

نتوان نمود نقش ترا آنچنان که هست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

نوبهار است و چمن در پی سامان گل است

ابر بر روی هوا، دود چراغان گل است

بس که گل سر زده از هر سر خار ماهی

کوچه ی موج به دریا چو خیابان گل است

مستی از لاله سر شحنه چراغان کرده ست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

دل از هوای صحبت جانانه پر شده ست

یک کس درون نیامده و خانه پر شده ست

هر کس برای خود سر زلفی گرفته است

زنجیر ازان کم است که دیوانه پر شده ست

مست از کجا و مرگ، وگرنه همین مرا

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

بی سبب کی دامنم از گریه چون دریا پر است

دل مرا چون کاسه ی دریوزه از صد جا پر است

در دلم خوناب حسرت هست اگر در دیده نیست

گر تهی گردیده از می ساغرم، مینا پر است

چون حریفان نیستم گلچین گلزار کسی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

در سر کوی تو ما را بینوایی بهتر است

گر نباشد در حنا دست گدایی بهتر است

مشرب ما ترک شمع از خاطر پروانه کرد

آشنایی پیش ما از روشنایی بهتر است

باید از یک سو بود پای حجابی در میان

[...]

سلیم تهرانی
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۵۷
sunny dark_mode