میشناسم چشم او را، طرفه مست کافریست
دیدهام مژگان شوخش را، عجب تیرآوریست
قوت بازوی غم را بین کزو عاجز شدهست
می که هر برگی ز تاکش پنجهٔ زورآوریست
از تهیدستی به مقصد ره نیابد نالهام
نخل چون بیبرگ شد، هر شاخ تیر بیپریست
از پریشانی چه پروا آن سعادتپیشه را
کز هنرمندی هر انگشتش به کف شاخ زریست
یک سر مو حق نداری در وجود خود سلیم
هرچه از اسباب هستی داری، آن از دیگریست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره زیبایی و جذابیت محبوبی است که شاعر را مجذوب خود کرده است. شاعر به توصیف چشمهای زیبا و مژگان دلربای او میپردازد و از احساس ناتوانیاش در برابر غمهای زندگی میگوید. او به بیبرگی درخت نخل و ناتوانی در رسیدن به مقصد اشاره میکند و نشان میدهد که زندگی بدون هنر و مهارت چه خالی و بیپری است. در پایان، شاعر به این نتیجه میرسد که خود هیچگونه استقلالی ندارد و هر چیزی که دارد، از دیگری است.
هوش مصنوعی: چشم او را خوب میشناسم، و جالب اینجاست که ناپاکی او در این نگاهش نهفته است. مژگان زیبایش نیز مانند تیر، به دلیری خود را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: نیروی غم را ببین که چه قدر قوی شده است، به طوری که حتی برگهای درختان انگور نیز به جلوهای از قدرتش تبدیل شدهاند.
هوش مصنوعی: چون در فقر و تهیدستی هستم، به هدفهایم نمیرسم. نالهام مانند نخل بیبرگ است، هر شاخهاش به مانند تیر بیپری میباشد.
هوش مصنوعی: از نگرانی چه بترسم، کسی که در خوشبختی به سر میبرد و هر انگشتش نشانهای از هنر و زیبایی دارد.
هوش مصنوعی: تو حتی حق نداری یک تار مو از وجود خود را برای خودت بپسندی، زیرا همه چیزهایی که در زندگی داری، از وجود دیگری نشأت میگیرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شعرهای ما نه شعرست ار چنان کان شاعریست
شاعری دیگر بود نزدیک من آن ساحریست
سینه تنگم نه جای چون تو زیبا دلبری ست
خوش بیا بر چشم من بنشین که روشن منظری ست
بر رخ زردم ببین خط های خونین از سرشک
کین ورق در حسب حال دردمندان دفتری ست
هر شبی چندان ز درد هجر بگدازم که روز
[...]
در دلم سوزی عجب از عشق زیبا دلبریست
دوزخی در جانم از داغ بهشتی پیکریست
تا قرین آتش شوقت شدم پروانه وار
سوزم از اندیشه هر دم کاین منم یا دیگریست
چون نسوزم بیتو در بستان که در جانم ز غم
[...]
سوی قبرستان گذاری کن، که خوش بوم و بریست
سبزه هر سو خط یاری گل رخ سیمین بریست
بسکه پربار از گل صدرنگ حسرت گشته است
سر نهاده بر زمین، در هر قدم شاخ زریست
هر طرف آرامگاه شاه دامادیست شوخ
[...]
فکر آزادی به این عاجز سرشتیها تریست
عقده چندان نیست اما رشتهٔ ما لاغریست
تا بود ممکن نفس نشمرده کم باید زدن
ای ز آفت بیخبر دل کورهٔ مینا گریست
برق غیرت در جهات دهر وا کردهست بال
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.