گنجور

 
سلیم تهرانی

بی سبب کی دامنم از گریه چون دریا پر است

دل مرا چون کاسه ی دریوزه از صد جا پر است

در دلم خوناب حسرت هست اگر در دیده نیست

گر تهی گردیده از می ساغرم، مینا پر است

چون حریفان نیستم گلچین گلزار کسی

از گل خود دامنم چون جامه ی دیبا پر است

رشک دارد بر بساط مستی ما آسمان

شیشه های او سراسر خالی و از ما پر است

بخیه نتوان زد، گر از دشمن به من زخمی رسد

جای سوزن نیست، از مهرم ز بس اعضا پر است

در ره افتادگی کی می روم از جا سلیم

ورنه از بانگ درای کاروان صحرا پر است

 
 
 
اسیر شهرستانی

بسکه از رشک سرشکم خاطر دریا پر است

از دل آب گهر تا غنچه دلها پر است

دختر رزخونی عیش و ملالم گشته است

کی دلم خالی شود در بزم تا مینا پر است

جلوه بسیار است خضر رهبری در کار نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه