گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹

 

آنچه با من میکند از دوستی سیمین تنی

دشمنم نپسندد آنحالت بجای چون منی

هر مژه در چشم من خاریست بی برگ گلش

طالع من بین که خاری یافتم در گلشنی

داردش در خرمن مه خوشه پروین نظام

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰

 

ایماه دل افروز بگردان قدح می

چون ماه فلک دم مزن از دور پیاپی

گر با تو کسی گفت که من توبه شکستم

مشنو صنما توبه کجا کرده و که کی

ما و می و رودی و سرودی ز گه شام

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

آبحیاتست یا لبان که تو داری

چشمه نوشست یا دهان که تو داری

در نظرم آفتاب سایه نشین است

زیر کله روی دلستان که تو داری

پسته دهن بسته زان بود که ندارد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲

 

ای باد صبا بگذر ز آنجا که تو میدانی

حال دل من بر گوی آنرا که تو میدانی

در پرده اسرارش هر گه که شوی محرم

در پرده بگو با او زیرا که تو میدانی

گر درد نهان دل هر چند ز حد بگذشت

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

ای داده دل بمهر تو تا بر تو نوگلی

در گلشن امید تو نالان چو بلبلی

جز عارضت که از همه خوبان سر آمدست

هرگز شکفت بر سر سرو سهی گلی

دور و تسلسل ار چه محالست نزد عقل

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴

 

ای زلف دلاویزت در گردن جان بندی

وی لعل شکر ریزت هر بوسه ازو قندی

من دل بتو میدادم جمعی ز سر غفلت

کردند نصیحتها در عشق توأم چندی

ای خسرو مهرویان فرهاد خودم کردی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۵

 

ای آنکه بخوبی بمه چارده مانی

از دیده چرا همچو هلالی تو نهانی

هستی صنما غایت آمال و امانی

افسوس که غارتگر ایمان و امانی

بس صافتر و پاکتر از آب روانی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۶

 

آن غالیه گون نقش نگر بر گل سوری

بر ماه دو هفته رقم است از گل سوری

چشم بد حساد که بر کنده ز سر باد

افکند ز تو دورم و فریاد ز دوری

از ظلمت فرقت برهان ذره وشم ز آنک

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷

 

بیا ساقی بدور دو ستکانی

بده بر گل شراب ارغوانی

کنار جویبار از خرمی شد

چو دوران جوانی از جوانی

نهان کرد آب را از دل ولی آب

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸

 

بگرد مه ز عنبر خط کشیدی

دو هفته ماه را در خط کشیدی

عطارد را مکر خواهی خط آموخت

که بر سطح قمر سر خط کشیدی

نهادی خار غم آنلحظه گلرا

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹

 

بگوش جان من آید دمادم آوازی

که هست طایر جانرا هوای پروازی

بلی نشیمن او شاخسار سدره بود

چه میکند قفسی و اندرو نه دمسازی

بعقل و علم اگر پرورش دهی جانرا

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

بحسن روی تو ای آفتاب خرگاهی

ندید دیده گردون ز ماه تا ماهی

توئیکه رنگ رخت را جهانیان گویند

که چشم بد مرسادت که صبغه اللهی

اگر رسائی قد تو باغبان بیند

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱

 

بتا از نازکی گوئی ز سر تا پا همه جانی

ز جان نازکتر ار باشد تو سرو سیمبر آنی

نهم رخ بر رخ خوبت بر غم خصم تا بیند

که بشکفته گل رعنا فراز سرو بستانی

خوشا روی دلارایت ز می بروی هزاران خوی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۲

 

بمراد دل من گر بودم دسترسی

نزنم تا بزیم بیرخ جانان نفسی

در سر من هوس زلف تو خوش سودائیست

نرود سر برود ار سر ازینسان هوسی

هر چه در مستی عشق تو کنم خرده مگیر

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳

 

بنمای رخ ببنده که شمس و قمر توئی

بگشای لب بخنده که شمس و قمر توئی

فرماندهی بمصر دلم در نیامدست

هرگز عزیزتر ز تو یوسف مگر توئی

بگرفت حسن تو همه آفاق را چنانک

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴

 

تا بر سریر حسن تویی ماه‌چهره‌ای

هستم ز عشق تو در شهر شهره‌ای

ز آن در شاهوار و بناگوش همچو سیم

هستند در مقار نه ماهی و زهره‌ای

چون جزع دل‌فریب تو هرگز به جادویی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

تا شد درست بر تو که پیمان شکسته‌ای

ما را امید در دل و در جان شکسته‌ای

آن عهد نادرست که دشوار بسته شد

دستت درست باد که آسان شکسته‌ای

چون گوی بی‌قرار و چو چوگان خمیده‌ام

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

تا ساخته ئی بر قمر از غالیه خالی

دارد دل من تیره تر از خال تو حالی

مرغ دل من در هوس دانه خالت

دارد بهوا میل و ندارد پر و بالی

امشب که مرا تا سحر از روی چو روزت

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷

 

تنگ شکرست این دهن ایجان که تو داری

رشک قمرست این رخ رخشان که تو داری

یکلحظه دل اندر بر من جمع نباشد

ز آشوب سر زلف پریشان که تو داری

در حسن توئی یوسف و این طرفه که ما را

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸

 

تا خط مشکبار به رخ برکشیده‌ای

خورشید را به سایه شب در کشیده‌ای

گردی ز مشک بر گل سوری فشانده‌ای

خطی ز سبزه بر سمن تر کشیده‌ای

شاخ بنفشه بر ورق لاله کشته‌ای

[...]

ابن یمین
 
 
۱
۲۱
۲۲
۲۳
۲۴
۲۵
۱۰۵
sunny dark_mode