ای داده دل بمهر تو تا بر تو نوگلی
در گلشن امید تو نالان چو بلبلی
جز عارضت که از همه خوبان سر آمدست
هرگز شکفت بر سر سرو سهی گلی
دور و تسلسل ار چه محالست نزد عقل
دوری خوشست خطت و زلفت تسلسلی
باز اشک و چهره سیم و زری میدهد عجب
هستم بفر دولت او با تجملی
جور از تو میکشیم و تحمل همیکنیم
از دست عاشقان چه بر آید تحملی
از ترکتاز چشم تو پیوسته میرسد
بر دل ز تاب هندوی زلفت تطاولی
سیلاب چشم ابن یمین در هوای تو
افکند در بلای صبوری تزلزلی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر با بیان عشق و longing (آرزو) به محبوب آغاز میشود. شاعر خود را به یک بلبلی در گلشن امید تو تشبیه میکند که به خاطر عشقش به زیبایی معشوق ناله میکند. او زیبایی معشوق را بینظیر میداند و میگوید که هیچ گلی به زیبایی او نمیرسد. همچنین به دوری و تسلسل اشاره میکند و میگوید که با وجود اینکه دوری ممکن است به نظر عجیب بیاید، اما فاصله بین او و محبوبش برایش خوشایند است. شاعر از درد و رنجهای ناشی از عشق مینالد و به تحمل سختیها اشاره میکند. در نهایت، احساساتش را درباره زیبایی معشوق و تاثیر آن بر دلش بیان میکند.
هوش مصنوعی: ای دل من که در عشق تو مسرور هستی، مانند بلبل به خاطر زیبایی تو در باغ امید به گل نشستهام و غمگین و نالان میزرم.
هوش مصنوعی: جز زیبایی تو که از همه زیباییها برتر است، هرگز گل زیبایی بر درخت سرو بلند نروییده است.
هوش مصنوعی: اگرچه به نظر عقلانی میآید که دور و تکرار ممکن نیست، اما برای من زیبایی خط و تار زلفت همچون یک دورِ دلپذیر و شاهکار است.
هوش مصنوعی: باز دوباره اشک و چهرهای زیبا و آراسته را میبیند. این موضوع برای من شگفتآور است که چطور دولت او با این همه زیبایی و تجمل همراه است.
هوش مصنوعی: ما از رفتار نادرست تو رنج میبریم و به خاطر عشقمان این درد را تحمل میکنیم. چه انتظاری میتوان از عاشقان داشت که سختیها را تحمل کنند؟
هوش مصنوعی: نزدیک به دل من همیشه از چشم تو نشانههایی میرسد که نشاندهندهٔ زیبایی و جذابیت زلفهای توست.
هوش مصنوعی: اشکهای ابن یمین به خاطر عشق تو در دلش طوفانی از احساسات ایجاد کرده و او را در مقابل سختیها و صبوری دچار تزلزل کرده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خواندم حکایتی ز کتابی که جمع کرد
اندر حکایت خلفا زید باهلی
گفتا که داد مامون یک شب دو بدره زر
بر نغمت سحاق براهیم موصلی
کس کرد و باز خواست دگر روز بدرهها
[...]
ز آیینه ی سپهر چو شد رنگ منجلی
خورشید را طلوع ده ای ترک قنقلی
بزدای دل، ز رنگ زمانه که روزگار
بس شام را سیه کند و صبح صیقلی
بازم رهان که بر دلم انده موکّلست
[...]
هر روز باد میبرد از بوستان گلی
مجروح میکند دل مسکین بلبلی
مألوف را به صحبت ابنای روزگار
بر جور روزگار بباید تحملی
کاین باز مرگ هر که سر از بیضه بر کند
[...]
فرتوت عشق را نگریزد ز بی دلی
ای یار بد مگوی تو باری که عاقلی
عیبت نمی کنم که ز مبدای کن فکان
دانسته ام که در چه مقامات مشکلی
غیر تو هیچ نیست حجابی که بگذری
[...]
از چهره لاله سازی و از زلف سنبلی
تا از خجالت تو نروید دگر گلی
عاقل به آفتاب نکردی دگر نگاه
گر در رخ تو نیک بکردی تاملی
تو خوش نشسته فارغ و اصحاب شوق را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.