بمراد دل من گر بودم دسترسی
نزنم تا بزیم بیرخ جانان نفسی
در سر من هوس زلف تو خوش سودائیست
نرود سر برود ار سر ازینسان هوسی
هر چه در مستی عشق تو کنم خرده مگیر
عاشق و مست کجا مینگرد پیش و پسی
نروم از سر کوی تو ببد گفت رقیب
شبروان باز نه ایستند ببانگ عسسی
آستین بر من بیدل مفشان از پی آنک
هر کجا هست شکر نیست گریز از مگسی
دامن اندر مکش ای تازه گل از بلبل مست
که نیارد گل تر عار زهر خار و خسی
بی گل عارض تو ابن یمین در گلزار
هست چون بلبلکی بیدلکی در قفسی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دل باختگی شاعر است. شاعر در آن احساسات عمیق و شور و شوقی نسبت به معشوق خود بیان میکند. او میگوید اگر به محبوبش دستیابی داشت، در هر حالتی به او نزدیک میشد و از عشق و زیبایی او هرگز خسته نمیشد. او به طور خاص به زلف معشوق اشاره میکند و میگوید که نمیتواند از عشق و هوس خود دست بردارد. همچنین، بیان میکند که در مستی عشق، نگرانی و پاسخی از خود ندارد و نمیتواند از کوی معشوق دور شود. در نهایت، اشارهای به وضعیت بیپناهی و غم ناشی از دوری از معشوق دارد و نشان میدهد که بدون حضور محبوب، زندگیاش شبیه بلبل در قفس است.
هوش مصنوعی: اگر به خواسته قلبیام دسترسی داشتم، تا زمانی که جانان را در آغوش بگیرم، هیچ تلاشی نمیکردم.
هوش مصنوعی: در دل من آرزوی زیبایی تو وجود دارد و این آرزو آنقدر قوی است که اگر سرم برود، از این عشق و هوس دست نخواهم کشید.
هوش مصنوعی: هر کاری که من در عشق تو انجام دهم، به آن خرده نگیر. عاشق و مست به چیزهای دیگر توجهی ندارد و فقط در عالم عشق غرق است.
هوش مصنوعی: نمیتوانم از کوی تو دور شوم، حتی اگر رقیبها بگویند. شبروها هم نمیتوانند از اینجا بروند و نیروی نگهبان بیدار است.
هوش مصنوعی: آستین خود را بر من نریزید، چون هر جا که بروید، شیرینی و خوشی وجود ندارد. از مگس که چیزی برای فرار نیست.
هوش مصنوعی: ای گل زیبا، از بلبل شاد دل دوری کن و دامن خود را نبر، چرا که این بلبل نمیتواند غم دوری از خار و درد را تحمل کند.
هوش مصنوعی: چهره زیبای تو همچون گلی در باغ نیست و من در محبتی مانند بلبل بیدل در قفسی احساس تنهایی میکنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شاخ انگور کهن دخترکان زاد بسی
که نه از درد بنالید و نه برزد نفسی
همه را زاد به یک دفعه، نه پیش و نه پسی
نه ورا قابلهای بود و نه فریادرسی
از کرم در من بیچاره نظر کن نفسی
که ندارم به جز از لطف تو فریادرسی
روی بنمای، که تا پیش رخت جان بدهم
چه زیان دارد اگر سود کند از تو کسی؟
در سرم نیست به جز دیدن تو سودایی
[...]
به شکرخنده اگر میببرد دل ز کسی
میدهد در عوضش جان خوشی بوالهوسی
گه سحر حمله برد بر دو جهان خورشیدش
گه به شب گشت کند بر دل و جان چون عسسی
گه بگوید که حذر کن شه شطرنج منم
[...]
گر درون سوختهای با تو برآرد نفسی
چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی
ای که انصاف دل سوختگان میندهی
خود چنین روی نبایست نمودن به کسی
روزی اندر قدمت افتم و گر سر برود
[...]
کس ندارم که پیامی برد از من به کسی
چون کنم دسترسم نیست به فریاد رسی
بر کسی شیفته ام باز من خام طمع
که چو من سوخته خرمن یله کرده است بسی
از منش یاد نمی آید و خود می داند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.