گنجور

 
ابن یمین

بمراد دل من گر بودم دسترسی

نزنم تا بزیم بیرخ جانان نفسی

در سر من هوس زلف تو خوش سودائیست

نرود سر برود ار سر ازینسان هوسی

هر چه در مستی عشق تو کنم خرده مگیر

عاشق و مست کجا مینگرد پیش و پسی

نروم از سر کوی تو ببد گفت رقیب

شبروان باز نه ایستند ببانگ عسسی

آستین بر من بیدل مفشان از پی آنک

هر کجا هست شکر نیست گریز از مگسی

دامن اندر مکش ای تازه گل از بلبل مست

که نیارد گل تر عار زهر خار و خسی

بی گل عارض تو ابن یمین در گلزار

هست چون بلبلکی بیدلکی در قفسی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
منوچهری

شاخ انگور کهن دخترکان زاد بسی

که نه از درد بنالید و نه برزد نفسی

همه را زاد به یک دفعه، نه پیش و نه پسی

نه ورا قابله‌ای بود و نه فریادرسی

عراقی

از کرم در من بیچاره نظر کن نفسی

که ندارم به جز از لطف تو فریادرسی

روی بنمای، که تا پیش رخت جان بدهم

چه زیان دارد اگر سود کند از تو کسی؟

در سرم نیست به جز دیدن تو سودایی

[...]

مولانا

به شکرخنده اگر می‌ببرد دل ز کسی

می‌دهد در عوضش جان خوشی بوالهوسی

گه سحر حمله برد بر دو جهان خورشیدش

گه به شب گشت کند بر دل و جان چون عسسی

گه بگوید که حذر کن شه شطرنج منم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

گر درون سوخته‌ای با تو برآرد نفسی

چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی

ای که انصاف دل سوختگان می‌ندهی

خود چنین روی نبایست نمودن به کسی

روزی اندر قدمت افتم و گر سر برود

[...]

حکیم نزاری

کس ندارم که پیامی برد از من به کسی

چون کنم دسترسم نیست به فریاد رسی

بر کسی شیفته ام باز من خام طمع

که چو من سوخته خرمن یله کرده است بسی

از منش یاد نمی آید و خود می داند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه