گنجور

 
ابن یمین

بیا ساقی بدور دو ستکانی

بده بر گل شراب ارغوانی

کنار جویبار از خرمی شد

چو دوران جوانی از جوانی

نهان کرد آب را از دل ولی آب

پدید آورد اسرار نهانی

چمن چون کلبه جوهر فروش است

ز گوهر های دریائی و کانی

سحرگاهان ز بستان سوی مستان

صبا میآرد از گل ارمغانی

خوشا آنکس که چون نرگس ز مستی

فتد در پای سرو بوستانی

طرب امروز با فردا میفکن

چه زاید اینشب حبلی چه دانی

مجوی ابن یمین جز نیکنامی

اگر خواهی که دایم زنده مانی

نمیرد هر که نام نیک ازو ماند

چنین باشد حیات جاودانی

 
 
 
ابوسعید ابوالخیر

هستی که عیان نیست روان در شانی

در شان دگر جلوه کند هر آنی

این نکته بجو ز کل یوم فی شان

گر بایدت از کلام حق برهانی

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از ابوسعید ابوالخیر
فرخی سیستانی

ای دوست مرا دید همی نتوانی

بیهوده چرا روی ز من گردانی

بی جرم و جنایتی که از من دانی

چون پیر خر از نیش، ز من ترسانی

ازرقی هروی

اقبال براندت که حکمت خوانی

ور نام طلب کنی ز نان در مانی

بردار مرا ز خاک اگر بتوانی

تا پیش تو بر خاک نهم پیشانی

قطران تبریزی

ای آنکه بروی قبله خوبانی

دل را دل و تن را تن و جان را جانی

گفتم بدلت خریدم از نادانی

اکنون که پدید است بجان ارزانی

مسعود سعد سلمان

شوخی صنمی خوشی کشی خندانی

طوطی سخنی و عندلیب الحانی

چون برده دلم به لابه و دستانی

لابد پس دل روم چو سرگردانی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه