گنجور

 
شهریار

رندم و شهره به شوریدگی و شیدایی

شیوه‌ام چشم‌چرانی و قدح‌پیمایی

عاشقم خواهد و رسوای جهانی چه کنم

عاشقانند به هم عاشقی و رسوایی

خط دلبند تو بادا که در اطراف رخت

کار هر بوالهوسی نیست قلم‌فرسایی

نیست بزمی که به بالای تو آراسته نیست

ای برازنده به بالای تو بزم‌آرایی

شمع ما خود به شبستان وفا سوخت که داد

یاد پروانه پر سوخته بی‌پروایی

دیر گاهی‌ست که دیگر نکند یاد وطن

در سرِ زلفِ پریشِ تو دلِ هرجایی

لعل شاهد نشنیدیم بدین شیرینی

زلف معشوقه ندیدیم بدین زیبایی

کاش یک روز سر زلف تو در دست افتد

تا ستانم من از او داد شب تنهایی

خون مینا بخور و بشکنش از سنگ که من

سنگ‌ها خورده‌ام از این فلک مینایی

پیر میخانه که روی تو نماید در جام

از جبین تابدش انوار مبارک رایی

شهریار از هوس قند لبت چون طوطی

شهره شد در همه آفاق به شکرخایی