حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶
... به از حمایت زلفش مرا پناهی نیست
خزینه دل حافظ به زلف و خال مده
که کارهای چنین حد هر سیاهی نیست
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷
... ذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشت
چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت
شیوه جنات تجری تحتها الانهار داشت
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸
... مسکین برید وادی و ره در حرم نداشت
حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعی
هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹
... که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت
قدم دریغ مدار از جنازه حافظ
که گرچه غرق گناه است می رود به بهشت
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰
... پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
حافظا روز اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱
... ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت
اشک حافظ خرد و صبر به دریا انداخت
چه کند سوز غم عشق نیارست نهفت
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲
... هیهات که رنج تو ز قانون شفا رفت
ای دوست به پرسیدن حافظ قدمی نه
زان پیش که گویند که از دار فنا رفت
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳
... گر میان همنشینان ناسزایی رفت رفت
عیب حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه
پای آزادی چه بندی گر به جایی رفت رفت
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴
... می ده که عمر در سر سودای خام رفت
دیگر مکن نصیحت حافظ که ره نیافت
گمگشته ای که باده نابش به کام رفت
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵
... در گلستان وصالش نچمیدیم و برفت
همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم
کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶
... کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت
حافظ تو این سخن ز که آموختی که بخت
تعویذ کرد شعر تو را و به زر گرفت
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷
... کـ آن کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت
حافظ چو آب لطف ز نظم تو می چکد
حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸
... قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت
که گفت حافظ از اندیشه تو آمد باز
من این نگفته ام آن کس که گفت بهتان گفت
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹
... بیداد لطیفان همه لطف است و کرامت
کوته نکند بحث سر زلف تو حافظ
پیوسته شد این سلسله تا روز قیامت
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰
... با درد صبر کن که دوا می فرستمت
حافظ سرود مجلس ما ذکر خیر توست
بشتاب هان که اسب و قبا می فرستمت
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱
... در پای دم به دم گهر از دیده بارمت
حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضع توست
فی الجمله می کنی و فرو می گذارمت
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲
... دارم اندر سر خیال آن که در پا میرمت
گرچه جای حافظ اندر خلوت وصل تو نیست
ای همه جای تو خوش پیش همه جا میرمت
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳
... همیشه وقت تو ای عیسی صبا خوش باد
که جان حافظ دلخسته زنده شد به دمت
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴
... جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵
... من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت
زهی همت که حافظ راست از دنیی و از عقبی
نیاید هیچ در چشمش به جز خاک سر کویت