گنجور

 
۱۲۶۱

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۷

 

... از سوز غیرت بر تنم هر موی سوزن می شود

تا حسن او بر جا بود شور و فغان ما بود

از خوشه چین غوغا بود هرجا که خرمن می شود ...

اهلی شیرازی
 
۱۲۶۲

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۵

 

... شهید عشق بتان را همین کرامت بس

سگ ملامت اهل شب از فغان می کرد

گر آمی بود او را همین ملامت بس

اهلی شیرازی
 
۱۲۶۳

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۴

 

... صد خضر چون مسیحا جان میدهد ببویش

تاب فغان ندارد آه از مزاج آن مه

کز گل بنازنینی نازک ترست خویش ...

اهلی شیرازی
 
۱۲۶۴

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۶

 

... نهد آن کاسه بر دست من و من بوسه بر دستش

فغان از زهر چشم او چه مرد افکن شرابست این

می تلخی چنین آنگاه ساقی نرگس مستش ...

اهلی شیرازی
 
۱۲۶۵

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۳

 

... یعنی سگ بتان نه ز بهر نواله ام

اهلی بگوش غیر فغانم کجا رسد

هم او که زخم زد شنود آه و ناله ام

اهلی شیرازی
 
۱۲۶۶

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۹

 

... سوزند بیش از آنکه دل خویش سوزدم

زینگونه کز فغان نگذارم بخواب کس

ترسم که آه مردم درویش سوزدم ...

اهلی شیرازی
 
۱۲۶۷

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۴

 

... ز عیش مطرب و ساقی و گشت گلشن هم

فغان ز تیره شبی وه کجا شد آن شبها

که آمدی بدرم مه زبام و روزن هم ...

اهلی شیرازی
 
۱۲۶۸

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۴

 

... ای آفتاب بنگر کز خاک ره برآیم

گوش تو با حریفان من در فغان چو بلبل

باد است پیشت ایگل حرفی که من سرایم ...

اهلی شیرازی
 
۱۲۶۹

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۲

 

... گر زین دل کباب حریفان نه آگهند

بویی نمی برند ز آه و فغان من

تا جان نسوخت شعله آهم نشد بلند ...

اهلی شیرازی
 
۱۲۷۰

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۹

 

... کآخر چو گل به باد فنا داد رخت من

با من چو کوهکن دل کوه است در فغان

از کار سخت من نه که از جان سخت من ...

اهلی شیرازی
 
۱۲۷۱

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۴

 

تا به کی چون سگ بنالد عاشق شبگرد او

سوختم از درد او آه و فغان از درد او

عاشق بسیار صبری همچو من باید که هست ...

اهلی شیرازی
 
۱۲۷۲

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲۳

 

به وفای او که گرم کشد نکنم فغان ز جفای او

ز هلاک من چه زیان فتد من و صد چو من به فدای او ...

اهلی شیرازی
 
۱۲۷۳

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲۴

 

... بخشم رفتی و گفتی قیامتم بینی

چه زود رنجی و دیر آشنا فغان از تو

مرنج اگر من دلتنگ سینه بشکافم ...

اهلی شیرازی
 
۱۲۷۴

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴۶

 

... تو باری خون تلخ من عجب شیرین همی نوشی

چه سازم با فغان گر روی زرد از دیگران پوشم

برو ای اشک خونین پرده بر کارم چه میپوشی

چو اهلی گر خموشم صد علم زد بر فلک آهم

ز بیداد فغان فریاد میدارم ز خاموشی

اهلی شیرازی
 
۱۲۷۵

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۱

 

... می پزم در دل ازین آتش سودا هوسی

گر دل از سینه صد چاک فغان کرد مرنج

کاین نه مرغیست که خاموش بود در قفسی ...

اهلی شیرازی
 
۱۲۷۶

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - در مدح میر عفیف الدین گوید

 

... من پیش تو لب بسته و دل باز گشاده

از سینه چاکم در فریاد و فغان را

وقت است که فریاد کنم از تو و سازم ...

اهلی شیرازی
 
۱۲۷۷

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - در قحط و غلا و شکایت روزگار گوید

 

... یک بنده ز بند ستم آزاد نمانده است

هرجا که روم ناله و فریاد و فغان است

در شهر بجز ناله و فریاد نماندست ...

اهلی شیرازی
 
۱۲۷۸

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹ - در مدح میر سعد الدین اسعد گوید

 

... چو تار چنگ دل من ضعیف شد از درد

چنان که باد بر او گر وزد فغان دارد

شب از فراق تو دود دلم بماه رسید ...

اهلی شیرازی
 
۱۲۷۹

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۳ - در مدح سعد الدین اسعد گوید

 

چنین که سر بفلک سرو قد یار کشد

ز عاشقش چه خبر گر فغان زار کشد

جدا ز کوی تو مردم خوش آنکه خاک شوم ...

اهلی شیرازی
 
۱۲۸۰

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » اشعار ترکیبی » شمارهٔ ۸ - مخمس

 

... معاشران همه رادست بر دهان من است

زبسکه گوش جهانی پر از فغان من است

بشهر بر سر هوی کوی داستان من است ...

اهلی شیرازی
 
 
۱
۶۲
۶۳
۶۴
۶۵
۶۶
۱۸۰