سوختم شمع صفت تا شدم آتش نفسی
بی دل گرم نخیزد دم گرمی ز کسی
گر دل سوخته زان لب دهیش کام چه کم
چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی
پیش از آن بگسل از اغیار که مردم گویند
حیف از آنگل که در آویخت بهر خار و خسی
طمع وصل تو خامیست ولی شمع صفت
می پزم در دل ازین آتش سودا هوسی
گر دل از سینه صد چاک فغان کرد مرنج
کاین نه مرغیست که خاموش بود در قفسی
پیش او کشته شوم گر پس صد سال بود
مهلتی نیست درین قافله جز پیش و پسی
چهره زرد تو اهلی چکند دوست ولی
برگ کاهی بود از مردم درویش بسی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر جذبه و درد عاشقانه است. شاعر از سوختن دل و شمع صفتی خود میگوید که به خاطر عشقش فنا میشود. او به این نکته اشاره دارد که عشق حقیقی و دل سوخته، گرمی و انرژی خاصی دارد و نمیتوان از آن غافل شد. شاعر به نوعی از بیتابی و نیاز به وصال معشوق سخن میگوید و مینویسد که حتی در رنج و عذابی که تحمل میکند، هنوز امیدی به قریب شدن به معشوق دارد. او همچنین از افرادی که در عالم عشق دخالت میکنند انتقاد کرده و میگوید که عشق چیزی فراتر از تعلقات دنیوی و نظر دیگران است. در نهایت، با بیان تلخی و زردی چهره معشوق، به تنهایی و رنج در عشق اشاره میکند.
هوش مصنوعی: من به خاطر ویژگیهای شمعیام سوختم و به آتش تبدیل شدم. اگر کسی دل گرم و دوستداشتنی نداشته باشد، دیگر هیچ حرارتی از او احساس نخواهی کرد.
هوش مصنوعی: اگر دلی به خاطر آن لب سوخته باشد، چه فرقی میکند که در دنیای شیرینیها چه مقدار از آنها نصیبش شود، زیرا مانند مگسی است که در شکرستان پرواز میکند.
هوش مصنوعی: قبل از آنکه از دیگران جدا شوی، بهتر است که تصمیم بگیری، زیرا مردم خواهند گفت که چه حیف است که به خاطر چیزهای ناچیز و بیارزش به مشکل بیفتی.
هوش مصنوعی: امید به وصال تو بیهوده است، اما مانند شمعی که در آتش میسوزد، در دل خود در اثر این حسرت و آرزو میسوزم.
هوش مصنوعی: اگر دل از شدت غم فریاد بلند کند، نگرانی نباش زیرا این صدا از یک پرنده خاموش در قفس نیست.
هوش مصنوعی: اگر این فرصت برای من باشد که حتی پس از صد سال پیش او کشته شوم، در این کاروان هیچ چیزی جز جلو و عقب وجود ندارد.
هوش مصنوعی: دوست از چهره زرد تو خوشحال میشود، اما این خوشحالی فقط به خاطر زیبایی ظاهریات است، در حالی که تو فقط مانند یک برگ کاهی هستی و از نظر معنوی به اندازهٔ درویشها ارزش نداری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شاخ انگور کهن دخترکان زاد بسی
که نه از درد بنالید و نه برزد نفسی
همه را زاد به یک دفعه، نه پیش و نه پسی
نه ورا قابلهای بود و نه فریادرسی
از کرم در من بیچاره نظر کن نفسی
که ندارم به جز از لطف تو فریادرسی
روی بنمای، که تا پیش رخت جان بدهم
چه زیان دارد اگر سود کند از تو کسی؟
در سرم نیست به جز دیدن تو سودایی
[...]
به شکرخنده اگر میببرد دل ز کسی
میدهد در عوضش جان خوشی بوالهوسی
گه سحر حمله برد بر دو جهان خورشیدش
گه به شب گشت کند بر دل و جان چون عسسی
گه بگوید که حذر کن شه شطرنج منم
[...]
گر درون سوختهای با تو برآرد نفسی
چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی
ای که انصاف دل سوختگان میندهی
خود چنین روی نبایست نمودن به کسی
روزی اندر قدمت افتم و گر سر برود
[...]
کس ندارم که پیامی برد از من به کسی
چون کنم دسترسم نیست به فریاد رسی
بر کسی شیفته ام باز من خام طمع
که چو من سوخته خرمن یله کرده است بسی
از منش یاد نمی آید و خود می داند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.