گنجور

 
۱۱۶۱

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۵

 

... راندی چو برق محمل خود گرم و من چو ابر

در گریه و فغان ز پی محملم هنوز

بگسست چون زمام شتر رشته حیات ...

جامی
 
۱۱۶۲

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۸

 

فغان ز ابلهی این خزان بی دم و گوش

که جمله شیخ تراش آمدند و شیخ فروش ...

جامی
 
۱۱۶۳

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۲

 

... جامی ز کوی هستی بربست رخت گویی

کز هیچ سو نیاید دیگر فغان و آهش

جامی
 
۱۱۶۴

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۷

 

... بس معانی که نمود از تتق غیب جمال

دیدی آن رخ مکن از آه و فغان جامی بس

یافتی وصل گل ای بلبل شوریده بنال

جامی
 
۱۱۶۵

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۴

 

... باشد خورد زین رهگذر یک لحظه بادی بر دلم

چشمم ز خوبان خون فشان دل همدم آه و فغان

طبع بلاجو هم چنان باشد بدیشان مایلم ...

جامی
 
۱۱۶۶

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۱

 

... نه همچو ساده دلان در هوای سیم و زریم

سگ تو دوش به جامی فغان کنان می گفت

خموش باش که از ناله ات به درد سریم

جامی
 
۱۱۶۷

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۰

 

هر شبی کز ماه مهرافروز خود یاد آورم

از فغان و ناله شهری را به فریاد آورم

شیوه شیرین اگر این ست کان بدخوی راست ...

جامی
 
۱۱۶۸

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۹

 

بس که درد سر ز فریاد و فغان خود کشم

از دهان چون ناله می خواهم زبان خود کشم ...

جامی
 
۱۱۶۹

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۴

 

... مستی و خموشی نسزد مطرب ما کو

تا شور و فغانی ز نی و چنگ برآریم

ما آینه طلعت یاریم نشاید ...

جامی
 
۱۱۷۰

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۸

 

صوفی چه فغان است که من این الی این

این نکته عیان است من العلم الی العین ...

جامی
 
۱۱۷۱

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۳

 

... گر تو کنی غم خواریی از غم چه باک ای نازنین

با آنکه شد دردم قوی خواهم فغانم نشنوی

ترسم که بهر من شوی اندیشه ناک ای نازنین ...

جامی
 
۱۱۷۲

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۶

 

... بودن به کوی او نتوانم شب فراق

ترسم فغان من برد از دیده خواب او

گاه سوال بوسه به جامی نگفت هیچ ...

جامی
 
۱۱۷۳

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۹

 

... مخمور چشم جادویش از خواب چاشتگاه

هر سو ز شوق طلعتش افغان اهل درد

هر جا ز ظلم غمزه اش آواز دادخواه ...

... جامی ز جام غصه چو خون جگر خورد

نبود سرود مجلس او جز فغان و آه

جامی
 
۱۱۷۴

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۴

 

... لب فروبند که جز رزق تو نازل نشود

گر به فریاد و فغان سقف فلک بشکافی

امتیاز سره و قلب جهان دشوار است ...

جامی
 
۱۱۷۵

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۲

 

هر سر مو بر دل من گر زبانی داشتی

از غم عشق تو فریاد و فغانی داشتی

بستر راحت نخواهم ای خوش آن شبها که من ...

جامی
 
۱۱۷۶

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۰

 

... هیچ گه کلبه احزان کسی

از تو داریم فغان ها که چرا

نکنی گوش به افغان کسی

آیت رحمتی ای ماه ولی ...

جامی
 
۱۱۷۷

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱۹

 

... گلهای حسن معنوی عشق کهن را زان نوی

گر شمه ای زان بشنوی چون بلبل آیی در فغان

حسنی که بر مه تافته مه جیب خود بشکافته ...

جامی
 
۱۱۷۸

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » ترجیعات » شمارهٔ ۳ - در لباس مجاز گفته شده است

 

... گر تو با این جمال جلوه کنی

شور و افغان بر آید از عشاق

کز دو عالم همین وصال تو بس ...

... بر زبان بودت این حدیث هنوز

که برآمد ز من فغان و خروش

کز دو عالم همین وصال تو بس ...

جامی
 
۱۱۷۹

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

... سیاه ساخت فراق تو خان و مان مرا

فغان همی کنم از داغ هجر تو شب و روز

ولی چه سود که تو نشنوی فغان مرا

ز ناله راز نهانم به روی روز افتاد ...

جامی
 
۱۱۸۰

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

... گر ز عشقت خبری هست بگو ای واعظ

ورنه خاموش که فریاد و فغان چیزی نیست

بنده عشق شدی ترک نسب گو جامی ...

جامی
 
 
۱
۵۷
۵۸
۵۹
۶۰
۶۱
۱۸۰