گنجور

 
جامی

آن ترک نیم مست که جان شد خراب او

صد بار سوختیم ز ناز و عتاب او

بر طرف بام اگر مه شبگرد بیندش

شرمنده گردد از رخ چون آفتاب او

من کیستم که بوسه زنم پای دوست کاش

یابم همین مجال که بوسم رکاب او

در روی او شهود جمال ازان توان

گر در میان حجاب نگردد نقاب او

چون درفشان شود لب او چون صدف شوم

سر تا به پای گوش ز ذوق خطاب او

بودن به کوی او نتوانم شب فراق

ترسم فغان من برد از دیده خواب او

گاه سوال بوسه به جامی نگفت هیچ

یعنی که نیست غیر خموشی جواب او