گنجور

 
جامی

صوفی چه فغان است که من این الی این

این نکته عیان است من العلم الی العین

ماالحاصل فی البین چه گویی سفری کن

چون خضر و بجوی این گهر از مجمع بحرین

در ذمه ما دین بود پرتو هستی

کو جذب فنایی که مؤدی شود این دین

در مشرب توحید بود وهم دویی کفر

در مذهب تقلید بود نفی دویی شین

این وحدت محض است که از کثرت تکرار

گاه اربعه و گاه ثلاثه ست و گه اثنین

عینی ست یگانه که چو از قید تعین

افزود بر آن نقطه پدید آمد ازو غین

جامی مکن اندیشه نزدیکی و دوری

لاقرب ولا بعد ولا وصل ولا بین