گنجور

 
جامی

ای به وصف لب شیرین سخنت ناطقه لال

فهم سر دهنت پیش خرد امر محال

پیش ارباب کرم شرط ادب نیست طلب

حاجت ما همه دانند چه حاجت به سوال

گر خوشیم از تو به خوابی و خیالی چه عجب

عشرت و عیش جهان نیست به جز خواب و خیال

روشن آن دیده که در آینه طلعت دوست

پرتو حسن ازل دید نه نقش خط و خال

صفت لطف تو گوییم زهی لطف سخن

سخن از حسن تو رانیم زهی حسن مقال

چون فتادیم به وصف رخت از فکر دهان

بس معانی که نمود از تتق غیب جمال

دیدی آن رخ مکن از آه و فغان جامی بس

یافتی وصل گل ای بلبل شوریده بنال