گنجور

 
۳۰۲۱

خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۲۶

 

... چون نسیمی بر مشامم زان گل خندان رسید

خالد ای مرغ گلستان وفا بس کن فغان

کان بهار زندگانی خرم و خندان رسید

خالد نقشبندی
 
۳۰۲۲

خالد نقشبندی » مثنویات » مرثیه ای در سوگ عبدالکریم برزنجی

 

... کفاکم خالدا داری النعیم

فغان از جور این خونریز فرهاد

ستون بیستون همت افتاد ...

خالد نقشبندی
 
۳۰۲۳

خالد نقشبندی » ترکیب بند

 

... خالدا تا کی نشینی در خجالت منفعل

خیز و گرد مرقدش برکش فغان از سوز دل

السلام ای چهره ات شمع شبستان وجود ...

خالد نقشبندی
 
۳۰۲۴

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴ - خطاب به نایب السلطنه

 

... گر نیست حسین اینک فرزند حسین است

کز فتنه این فرقه کوفی به فغان است

یک طایفه سادات حسینی را امسال ...

قائم مقام فراهانی
 
۳۰۲۵

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲ - در وصف فروردین و ستایش ولی عهد

 

... کی سکندر چون سمندر هردم اندر

شعله تنین تنی تندر فغان شد

یا سیاووش را به سر باران آتش ...

قائم مقام فراهانی
 
۳۰۲۶

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۷ - در نکوهش آصف الدوله و سرداران فراری از جنگ روسیه

 

... ور نرسد یک درم از آن چه بخواهند

آه و فغان خیزد از جفای ولی عهد

رقعه چو باران نوبهار ببارد ...

قائم مقام فراهانی
 
۳۰۲۷

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۰ - قائم مقام این قصیده را از قول پاشاخان ایروانی فرموده

 

... مانند گهر به بحر عمانم

زین سبزه فغان که خوابگه بگزید

در سایه سنبل گلستانم ...

قائم مقام فراهانی
 
۳۰۲۸

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۶ - قصیده ای است در نکوهش یکی از بزرگان

 

... که کارشان همه خون خواری است و خون ریزی

فغان ازین دوستم گر که فتنه شان بگذشت

هزار مرتبه از فتنه های چنگیزی ...

... تو خود چه چیزی آخر چه کاره ای که کنی

فغان و شکوه ز بیکاری وز بی چیزی

خدای داد به هر کس هر آن چه لایق بود ...

قائم مقام فراهانی
 
۳۰۲۹

قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۸

 

... برای خانه و مهمان نهاده

فغان از یاد ایام جوانی

زمان عیش و عین کامرانی ...

قائم مقام فراهانی
 
۳۰۳۰

قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۱۰

 

... کنون که جنگ عثمانی و روس است

عجم را نه فغان و نه فسوس است

عجب دارم از آن قومی که خیزند ...

قائم مقام فراهانی
 
۳۰۳۱

قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۱۴

 

... به ریش خویش آن خناس انداخت

ز درد دل فغانش بر سما شد

بگفت آه این بلا از لوبیا شد ...

قائم مقام فراهانی
 
۳۰۳۲

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۶۴ - این مکتوب به فاضل خان گروسی نوشته شده است

 

... بشکسته مگر خدنگ مژگانش

زان سبزه فغان که خوابگه بگزید

در سایه سنبل گلستانش ...

قائم مقام فراهانی
 
۳۰۳۳

قائم مقام فراهانی » منشآت » رساله‌ها » شمایل خاقان - قسمت اول

 

... ویران شود آن شهر که میخانه ندارد

حسن عرضه ملالت گردید عشق صورت این حالت بدید شعله آهی برآورد که در دل سنگ اثر کرد و خاره را خانه شرر ساخت هنگامه شوق گرم شد و دل های سخت نرم آمد سختی آهن نرمی موم گشت و قوت بازوی عشق معلوم ستون حنانه را فغان مستانه آموخت پاره سنگ سیاه را زینت بیت الله کرد مشت حصبا را نطق فصیح داد و ذکر تسبیح سنگ خارا آیینه روی یار شد و شایسته عکس رخسار حسن قاهر جنبه عزت ظاهر نمود که از خاک زر ناب آورد و از خاره گوهر نایاب یکی را معشوق جهان کرد یکی را مخصوص شهان ساخت پس از آن جا مرکب عز وناز بکشور نما باز رانده نفس نبات را آب حیات داد و فصل ربیع را نقش بدیع بخشید

گاه بر طرف کهسار خیمه میزد گاه در صحن گل زار جلوه میکرد سبزه را خرم وتازه کرد لاله را سرخی غازه داد رنگ شقیق از سنگ عقیق گرو بود برگ مینا از طور سینا نشان یافت چشم نرگس پرخمار شد زلف سنبل تاب دار ...

قائم مقام فراهانی
 
۳۰۳۴

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

... از بیم آنکه در دل رحم آیدش ز فریاد

ز آه و فغان خموشی آموختم زبان را

از ضعف بر غباری حسرت برم که دارد ...

یغمای جندقی
 
۳۰۳۵

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

... مدعی یافته تا دولت دربانی تو

از فغانم مژه برهم نخورد کیوان را

در خمار غمم از توبه کجایی ساقی ...

یغمای جندقی
 
۳۰۳۶

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

گفتی از بیداد روزی در فغان آرم ترا

هان مکن کاری که از افغان بجان آرم ترا

گاه دست غیر بوسم گاه پای پاسبان ...

یغمای جندقی
 
۳۰۳۷

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

... پر ریخت در میانه باغ و قفس مرا

گفت آیمت به سر دم مردن فغان که گشت

آغاز وعده حسرت آخر نفس مرا ...

یغمای جندقی
 
۳۰۳۸

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

... ز اشکم در خروش آمد دل سنگش عجب نبود

که آرد در فغان سیل بهاری کوهساران را

برهنه پای می پویم رهی کز سهم پی ریزد ...

یغمای جندقی
 
۳۰۳۹

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

... که یک تن مرد یک لشکر نباشد

فغان از جور چرخ ار ساعد یار

سپهر جام را محور نباشد ...

یغمای جندقی
 
۳۰۴۰

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » خلاصة الافتضاح » بخش ۱

 

... نهاد از محفل ما پای بیرون

که بیند آن هیاهوی و فغان چیست

بساط آرای این شور و فغان کیست

دو اسبه گام زن شد سوی دالان

فغان برداشت کی برگشته حالان

خمش باشید کز تاب می ناب ...

یغمای جندقی
 
 
۱
۱۵۰
۱۵۱
۱۵۲
۱۵۳
۱۵۴
۱۸۰