گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سلمان ساوجی

نه در کوی تو می‌یابم مجالی

نه می‌بینم وصالت هر به سالی

مجالی کی بود بر خاک آن کوی؟

که باد صبح را نبود مجالی

ز مهر روی چون ماه تمامت

تنم گشت از ضعیفی، چون هلالی

خیال خواب دارد، دیده من

مگر کز وصل او، بیند خیالی

تو گر برگشتی از پیمان دل من

نگردد هرگز از حالی به حالی

نگویم بیش ازین، با تو غم دل

مبادا کز منت گیرد ملالی!

بیا کز دوری روی تو سلمان

تنش از ناله شد مانند نالی

 
sunny dark_mode